پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 17 روز سن داره

پارسا امپراطور كوچولوي مامان و بابا

آبان 88

18 آبان روز تولدم بود و كادوي همسري يك شاخه گل رز (از نوع مصنوعيش) با يك بلوز شيك بود دسستون درد نكنه عزيزم               كلاسهاي دانشگاهم شروع شده حسابي سرم شلوغه سركار ميرم - دانشگاه تدريس ميكنم - كارهاي خونه و از همه مهم تر رسيدگي به تو كه روز به روز شيطون تر ميشي و اين وسط فقط خودم را فراموش كردم و وقت واسه خودم ندارم حتي از استراحتم هم ميزنم تا بيشتر به تو برسم.                 پايان اين ماه 7 ماهت تموم ميشه مامان ديگه نميتونه تو خونه راه بره چون تا چشمت بهش مي افته دنبالش گريه مي كني وقتي مامان خونس جزء تو بغل ما...
30 آبان 1388

مهر 88

جمعه 3 مهر 88 بلاخره به خونه جديدمون رفتيم تو هم بعد از 5 ماه خونه باباي خودت رفتي تا شب وسايل رو خالي كردن شام خونه پسرخاله مامانم دعوت بوديم و بعد از شام خيلي خسته بوديم يك جايي باز كرديم و خوابيديم. من صبح سركار رفتم وقتي برگشتم 2 تا خواهرم و همسري و داداشم بيشتر خونه رو تميز كرده بودن و روز بعد خواهرزاده همسري هم اومد اين يك هفته همه كارها رو انجام داديم و خونه مرتب شد.               تا خونه بابابزرگ بوديم تو وضعت خوب بود و همه بهت ميرسيدن ولي حال كه اينجا اومديم خاله باهات اومده بعضي وقتها هم دختر عمه ات مياد. حالا تنها مشكلمون دوري باباس كه نصف ماه پيشمون نيست. &n...
1 آبان 1388

شهريور88

پنج شنبه 88/6/26 مامان از سركار اومده بود خونه و تو بغل خاله بودي داشتم باهات بازي ميكردم و تو قهقهه ميزدي كه خاله جيغ كشيد و گفت پارسا دندون درآورده اول باور نكردم خودم كه نگاه كردم مطمئن شدم مباركت باشه خوشكلم امروز به مامان اعلام كردن تا آخر شهريور خونه سازماني خالي ميشه ما ميتونيم بريم اونجا. آخرهاي ماه خونه خالي شد يك خونه دو طبقه بود كه طبقه دومش مال ما شد ولي توش افتضاح بود توي خونه رطوبت داشت به خاطر همين لوله كشيش رو روكار كرديم و توي خونه رو نقاشي كرديم به قول معروف عروسش كرديم چند روز هم صبر كرديم تا بوي رنگش بره بعد اسباب كشي كنيم. همسايه طبقه پايين كه بالا اومد و خونه رو نگاه كرد گفت باورم نميشه اين همون خونه قبلي باشه &...
31 شهريور 1388

مرداد88

اين ماه هم بدون اتفاق خاصي تموم شد تو هم هزار ماشاالله روز به روز تپل تر و خوشكل تر ميشي
31 مرداد 1388

تير ماه 88

دوشنبه اول تيرماه 88 اولين روز كاريم بود ولي تا حدود ساعت 10 موندم و منو به خونه فرستادن و گفتن روز سه شنبه نرم تا اتاق جديد واسم خالي كنن.                    اين ماه كلاً سر كار ميرفتم و ازت دور بودم و اين خيلي زجرم ميداد در كنار اين مشكل مشكلات ديگه اي هم داشتيم كه كلاً خيلي رو مامان تأثير گذاشت ولي همه تلاشم رو ميكردم چون صبح ها ازت دورم بعداز ظهرها دربست در خدمتت باشم البته بابت صبح هم خيالم راحت بود چون بيش از 10 نفر مواظبت بودن و حتي بهتر از من بهت مي رسيدن ولي اين دل مامان بازهم نگرانت بود بعداز ظهرها  چون ما خونه بابابزرگ (به او ميگيم آقا) بوديم من ديگه كارها...
31 تير 1388

خرداد 88

ساعت 16 روز دوشنبه 4 خرداد ماه آقا پارسا ختنه كرد و مرد كامل شد مباركت باشه عزيز دلم البته صبح چكاب كامل انجام دادي(سونوگرافي - آزمايش - معينه كامل توسط پزشك و....) الحمدالله تا حالا سالم بودي و نتيجه آزمايشاتم فردا ميدن.                   سه شنبه جواب آزمايشاتت رو هم گرفتيم خدا رو شكر هيچ مشكلي نداري.                  پنج شنبه شب شام خونه عموت دعوت بوديم سفره رو انداختن ساعت 9 و 30 دقيقه شب بود شروع كردي گريه كردن واي چه گريه اي توي عمرم نديدم بچه اينجور گريه كنه هيچكدوم شام نخوردي...
31 خرداد 1388

ارديبهشت 88

مامان و بابا صبح روز سه شنبه ساعت 8 صبح به بيمارستان رسيدن و ساعت 8/30 مامان به بخش رفت و بابا بيرون در حال انجام كارها بود نيم ساعت بعد از اومدن ما خانواده هامون اومدن (از خانواده مامان 18 نفر و از خانواده بابا 8 نفر 2 تا هم از دوستاي بابا آمده بودن) ميشه گفت بيشتر سالن انتظار رو خانوادۀ ما پر كرده بودن و همه منتظر به دنيا اومدن تو بودن. ساعت 12/30 خداوند بزرگترين نعمتش را نصيب ما كرد و گل پسرم صحيح و سلامت به دنيا اومد من بيهوش بودم و نميدونم چه اتفاقاتي افتاد ولي فيلم گرفته بودن.           ظهر چهارشنبه از بيمارستان مرخص شديم و به خونه بابابزرگم رفتيم به محض ورود گوسفندي واست قرباني كرديم (آخي زبون بسته) و به...
31 ارديبهشت 1388

فروردين 88

اولين حركت آقا پارسا در سال 88، 36 دقيقه بعد از تحويل سال جديد بود يعني دقيقاً ساعت 15 و 49 دقيقه روز جمعه 30 اسفند 87.                  دكتر تاريخ زايمان رو 13 ارديبهشت مشخص كرده پس كمتر از 45 روز به دنيا اومدنت مونده. من و بابا تصميم گرفتيم توي بيمارستان بيستون كرمانشاه سزارين كنم چون اگه تهران باشيم راه دوره و خانواده هامون به زحمت مي افتن.                  اين ماه قبولي نهاييم رو اعلام كردن بايد منتظر بمونم ببينم كي دعوت به كار مي شم خدارو شكر ميكنم كه بلاخره نتيجه زحماتم رو گرفتم.   &n...
31 فروردين 1388