پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

پارسا امپراطور كوچولوي مامان و بابا

عزیز دلم تولدت مبارک

1اردیبهشت تولد 9 سالگی آقا پارسا بود اینم چند تا از عکس های تولد   مرد کوچیک خانه من که خیلی فهمیده و عاقله شرایط رو به خوبی درک میکنه یعنوان مثال پونا فوق العاده خودخواه و انحصارطلبه همه چیز رو فقط برای خودش میخواد حتی من و پدرش رو من برای پارسا توضیح دادم که این بچس شرایط سنیش جوریه که متوجه نمیشه من و بابا پدر و مادر هر دوتاییتونیم برا همین وقتی تو میای بغل ما یا باهات بازی میکنیم حساسیت به خرج میده  پس اینجور مواقعی مراعاتش کن یا وقتی خوراکی میوه یا هر چیز دیگه رو میزارم میگه همش به هیچ زبانی هم قانع نمیشه باید صبر کنیم چند دقیقه ای بگذره بعد بزاره بقیه از اون چیز برداریم تو این شرایط پارسا خیلی خوب عمل میکنه همیشه هوای خ...
26 خرداد 1397

سال نو مبارک

بعد از مدتها زیر چادر خوابیدن بلاخره شب 22 بهمن سال گذشته شب رو خونه خوابیدیم البته من تا صبح رو مبل نشستم و با خواب مبارزه می کردم. 26 بهمن پسر عموم تصادف کرد به همین دلیل کل تعطیلات عید رو خونه بودیم و مسافرت نرفتیم. در هر صورت سال جدید شروع شده دعای من اینه خدا آرامش و سلامتی رو از زندگی هیچ کس نگیره.  
19 فروردين 1397

یلدای96

یلدای امسال با یلدای سال های قبل تفاوت داشت یلدای امسال مصادف بود با چهلم درگذشتگان زلزله آبان ماه. با وجودیکه بیش از 40 روزه از زلزله می گذره ولی هنوز شبها زیر چادر می خوابیم شب یلدا بخاطر بچه ها براشون یلدا گرفتم که یه خورده از حال و هوای زلزله در بیان تا حدود ساعت 9 خونه موندم ولی نمی تونستم روی زمین بند بشم ساعت 9 مقداری از خوراکی ها رو جمع کردم و زیر چادر رفتیم. هنوز به زندگی عادی برنگشتیم خواب روزانه کلاً تعطیل شده با کوچکترین صدایی حتی عبور یک ماشین از خیابان تمام تن و بدنمان شروع به لرزه میکنه صبح پارسا رو بیدار میکنم مسافت خانه خاله تا خانه خودمان رو میایم پارسا مدرسه میره خودم اداره پونا هم همونجا میمونه بعضی وقتها اونم ب...
29 دی 1396

باز هم زلزله

یکشنبه 21 آبان همسرم کرمانشاه بود کار دانشگاه داشت من از اداره برگشتم بعد از خوردن نهار شروع به نظافت خانه کارم همه ی خانه رو جارو کشیدم سرویس بهداشتی رو شستم همه جا رو دستمال کشیدم بچه ها رو حام دادم برای شام خورشت خلال گذاشتم هوا تاریک شده بود که کارهام تموم شد همسرم خانه خواهرش رفت که یه سر بهشون بزنه ولی اونا برا شام نگهش داشته بودن من و بچه ها شام خوردیم با همسرم تماس گرفتم اگه فعلا نمیای که ما بریم خونه آقا چون می ترسم تنها باشم اونم گفت نه الان برمیگردم حدود ساعت 8 و خورده ای بود که همسرم برگشت خونه دور هم جمع بودیم براشون انار دون کردم بعد از خوردن میوه همسرم گفت زودتر بخوابیم خیلی خستم منم ظرف میوه ها رو روی ظرفشویی گذاشتم میخواستم ...
28 آذر 1396

آقا پارسای من کلاس سوم شد

یک هفته قبل از بازگشایی مدارس خریدش رو از کرمانشاه انجام دادیم البته لوازم التحریر و کیفش رو از اصفهان گرفتیم، لباس فرم رو دادیم خیاط گیلانغرب براش دوخت. اول مهر من، همسرم و پونا همراه پارسا به مدرسه رفتیم امسالم همون مدرسه قبلیش (غیرانتفاعی گلستان) ماند که از پیش دبستانی همونجاس معلم امسالشون آقای حیدری از دبیران خوب شهرمونه سرویس مدرسشم همون سرویس قبلیه ولی امسال تنها شده. تعدادی از بچه های کلاسشون از مدرسه رفتن فکر کنم امسال 12 نفر باشن  اینم آقا پارسای کلاس سوم من
30 مهر 1396

اصفهان

15 شهریور ما و خانه خواهرم به قم رفتیم شب رو قم ماندیم روز بعد به اصفهان رفتیم برخلاف دفعه قبل که شمال بودیم اینبار پونا حسابی اذیتم کرد دوست داشت فقط راه بره و آزاد باشه با توجه به شرایط جسمی خودم که یه کم کسالت داشتم خیلی خسته شدم بیشتر جاهای دیدنی رو رفتیم به بچه ها خیلی خوش گذشت بخصوص شبی که شهربازی بودیم بسختی دل کندن بر گردن.با توجه به اینکه نوبت دکتر داشتم خیلی زود برگشتیم شب نوزدهم گیلانغرب بودیم و از فردای اون روز تقریبا هر روز کرمانشاهمیرفتن و سونوگرافی و آزمایشات متعدد انجام دادم تا اینکه 30 شهریور بلاخره موفق شدم پیش دکتر خودم (دکتر صانعی) نوبت بگیرم نتایج تمام سونوگرافی و آزمایشات رو به دکتر نشان دادم در نهایت بعد از انجام معاین...
31 شهريور 1396