پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 29 روز سن داره

پارسا امپراطور كوچولوي مامان و بابا

آبان 88

1388/8/30 12:33
نویسنده : ماماني
439 بازدید
اشتراک گذاری

18 آبان روز تولدم بود و كادوي همسري يك شاخه گل رز (از نوع مصنوعيش) با يك بلوز شيك بود دسستون درد نكنه عزيزم

              مرسي

كلاسهاي دانشگاهم شروع شده حسابي سرم شلوغه سركار ميرم - دانشگاه تدريس ميكنم - كارهاي خونه و از همه مهم تر رسيدگي به تو كه روز به روز شيطون تر ميشي و اين وسط فقط خودم را فراموش كردم و وقت واسه خودم ندارم حتي از استراحتم هم ميزنم تا بيشتر به تو برسم.آخ

 

              واااااااي

پايان اين ماه 7 ماهت تموم ميشه مامان ديگه نميتونه تو خونه راه بره چون تا چشمت بهش مي افته دنبالش گريه مي كني وقتي مامان خونس جزء تو بغل مامان هيچ جاي ديگه آروم نميگيري. مامان بلوز قرمزي خريده بابا همش مامان رو اذيت ميكنه ميگه پارسا واسه خودت گريه نميكنه واسه رنگ بلوزت گريه ميكنه هر چي دم دستش ميرسه ميندازه رو بلوز مامان تا رنگش رو قايم كنه.

             عزيزم

٢٨ آبان عروسي دوست بابا بود برف اومده بود بدجور و هوا وحشتناك سرد بود با وجود اين چون دوست صميمي بابا بود به عروسيش رفتيم شب خيلي گريه كردي و من و بابا فقط سعي داشتيم ساكتت كنيم تقريباً از بعد از شام تا وقت برگشت يچي از مراسم نفهميديم. يك هفته بعد از عروسي هم سرما خوردي شب از خواب بيدار شدم بهت شير بدم ديدم داري تو تب مي سوزي تا صبح من و بابا نوبتي بيدار مي شديم و مواظبت بوديم و اين اولين سرماخوردگيت بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)