پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 9 روز سن داره

پارسا امپراطور كوچولوي مامان و بابا

اسفند 87

شنبه سوم اسفند بابايي يك جراحي كوچولو داشت.                     اين ماه خيلي سرم شلوغ بود از يك طرف بحث استخداميم بود و مجبور بودم ماهي چند بار اين مسير طولاني رو برم و برگردم، كلاسهاي دانشگاهم بود،نزديك عيد و كارهاي مربوط به اون و از همه مهم تر خريد سيسموني بود. خوب شد 11 اسفند خواهرم اومد پيشم 15 اسفند امروز بعد از كلي گشتن بلاخره تخت و كمدت رو انتخاب كرديم و آورديمش خونه.   شنبه 17 اسفند هم كلي وسيله برات خريديم و ميشه گفت بعد از 4 ماه گشتن 3 روزه بيشتر سيسمونيت رو تهيه كرديم.          ...
30 اسفند 1387

بهمن ماه 87

روز دوشنبه 87/11/14 همراه دوستم به بيمارستان قوامين تهران رفتيم و سونوگرافي سه بعدي دادم و در واقع اين اولين عكس گل پسرم بود.
30 بهمن 1387

دي ماه 87

من شهرستان بودم چهارشنبه 4 دي داييم زنگ زد و گفت استخدامي .......... قبول شدم خيلي خوشحال شدم و سريع به همسري خبر دادم بازهم او تهران بود و دومين خبر مهم زندگيمون رو تلفني بهش گفتم.                   جمعه 6 دي ماه با زنداييم نماز جمعه رفتم وقت برگشت برات زنجير خريدم به نيت اينكه بدنيا اومدي سالم باشي و تو هيئت امام حسين زنجير بزني انشاءالله (3 روز مونده تا محرم)                 دي ماه كلاً شهرستان بودم و به خونه خودمان برنگشتم چون دنبال كارهاي استخدامي بودم ...
1 بهمن 1387

آبان ماه 87

18 آبان تولدم بود همسري به مناسبت تولدم يك پالتو شيك با پوتين و شال برام خريده بود. مرسي دستتون درد نكنه عزيزم.                 سه شنبه 21 آبان من و بابايي پيش دكترم رفتيم سونو نوشت با هم رفتيم من سونو دادم جنسيتت مشخص شد و گفت بچتون سالم سالمه سه ماه و 15 روزشه و آقا پسره ، بعد از ظهر من مشغول نگاه كردن به..... بودم كه اولين حركتت رو احساس كردم اي شيطون چرا اينقدر زود؟؟؟؟؟؟؟؟؟                    چهارشنبه 22 آبان آزمايش دادم خيلي خيلي بي حال بودم رفتم زير سرم   &nb...
1 آذر 1387

مهر ماه 87

توي اين ماه بعضي صبح ها حالم بد ميشد ديگه نمي تونستم تخم مرغ و ترشي رو نگاه كنم سريع حالم بد ميشد. 21 مهر ماه هم اولين جلسه كلاسم بود آخه توي دانشگاه تدريس ميكردم و اين از بيكاري بهتر بود حداقل سرگرم مي شدم.
30 مهر 1387

شهريور87

نميدونم چرا يه حسي بهم ميگفت مسافر جديدي تو راه دارم چون زياد مطمئن نبودم سه شنبه 12 شهريور تنهايي آزمايشگاه رفتم و آزمايش دادم گفتن چهارشنبه  جواب آزمايش رو ميدن. . . . . . چهارشنبه دومين روز ماه رمضان بود و من روزه بودم ساعت 11 بازهم تنهايي به آزمايشگاه رفتم و جواب آزمايش رو گرفتم يكي از دوستهام جواب آزمايش ها رو ميداد وقتي بهم تبريك گفت واقعاً شوكه شدم گفت چرا مگه مطمئن نبودي گفتم نه همين طور الكي اومدم آزمايش دادم خودمم باورم نمي شه گفت جواب آزمايش رو به متخصص زنان نشون بده نتونستم تا بعداز ظهر صبر كنم سريع پيش دكتر عمومي رفتم گفت بايد سونوگرافي بدي بعد از ظهر همراه خواهرم رفتم سونو دادم و بعد از اينكه اطمينان پيدا كردم ...
17 شهريور 1387

تير ماه 1387

اين وبلاگ خاطرات تلخ و شيرين زندگيم را در خود جاي مي دهد به اميد آن روزي كه امپراطور كوچك من نويسنده بقيه مطالبش باشد.                             اينجانب مامان پارسا در تاريخ ١٣٦٢/٨/١٨ در يكي از شهرستان هاي ايران عزيز بدنيا آمدم تحصيلاتم كارشناس ارشد و شاغل مي باشم در زندگي پستي و بلندي هاي زيادي را پشت سر گذاشته ام و در تمام مراحل آن حضور خداوند را در كنار خود احساس كرده ام.               در سال 85 خداوند فرشته اي را در مسير زندگيم قرار ...
31 تير 1387