پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 13 روز سن داره

پارسا امپراطور كوچولوي مامان و بابا

عزیز دلم تولدت مبارک

تولدت مبارک     دوشنبه یک اردیبهشت تولد 8 سالگی آقا پارسا بود جشن تولدش رو روز جمعه 5 اردیبهشت برگزار کردیم به خاطر علاقه ای که به مسی و تیم بارسلونا داره دوست داشت تم تولدش بارسلونا باشه که متأسفانه نتونستیم تمام وسایلش رو توی گیلان پیدا کنیم چندجای کرمانشاه هم دختر داییم سرزده بود پیدا نکرده بود با خیال اینکه به راحتی میتونم تمش رو پیدا کنم متأسفانه اینترنتی هم سفارش ندادم وقتی متوجه شدم نمیتونم همه وسایل رو پیدا کنم که زمان کوتاهی مونده بود پارسا هم قبول نکرد تولدش دیرتر برگزار بشه. نهار ظهر تولد آقا پارسا مهمونای تولد آجی راهیل و آجی راضیه بودن. پارسا تا پایان اردیبهشت مدرسه رفت ...
31 ارديبهشت 1396

سال نو مبارک

  هشتمین نوروز آقا پارسا و اولین نوروز پونا خانم مبارک امیدوارم نوروز 100 سالگیتون رو جشن بگیرین. تحویل سال ساعت 13 و 58 دقیقه و 40 ثانیه روز دوشنبه 30 اسفند بود. بعد تحویل سال پارسا و بابا رفتن دور زدن من و پونا خوابیدیم بعد خاله اسما و فاطی آمدن خانمان  خاله اسما به هر دو تان عیدی داد پونا اولین عیدیش رو بعد از مامان و بابا از خاله اسما گرفت. امسال برخلاف نوروز سالهای گذشته اولین باره بعد تحویل سال خانه بابام نرفتیم. صبح سه شنبه حاضر شدیم بریم خانه بابا حسین تو راه بودیم بابا زنگ زد گفت در خانتانم چرا هر چه زنگ میزنم در رو باز نمیکنید گفتیم تو راهیم داریم میریم خانه شما برگشتیم در خانه بابا گفت از دیشب همش م...
18 فروردين 1396

شروع غذای کمکی

دختر کوچولوی من روزبه روز بزرگتر و زیباتر میشه هر روز شاهد حرکت و آوای جدیدی از طرف پونا هستیم که ما رو به وجد میاره خانم طلای من به آهنگ و ترانه های شاد علاقه ی زیادی داره و حتما در مقابل شنیدن هر آهنگ شادی حتما عکس العمل از خود نشون میده بیشتر از همه به آهنگ آمد بهار جانها و یه دختر دارم شاه نداره واکنش نشون میده. یک هفته مانده بود به پایان شش ماهگیش غذای کمکیش رو شروع کردم از روزانه یک قاشق چای خوری فرنی شروع کردم و یک هفته بعد از دادن فرنی حریره بادام رو بهش دادم وقتی توی فرنی یا حریرش شکر میریزم لب نمیزنه دوست داره بدون شکر بخوره . واکسن شش ماهگیشم من و مامان اختر بردیم بهداشت براش تزریق کردن بعد برگشتن به خانه استامینوفون ...
26 اسفند 1395

اولین مروارید

  اینم کلاهی که خاله یوکابد برات بافته البته بلوز و شلوارشم برات بافته که برا امسال بزرگه و اندازه سال آیندت میشه. ...
28 دی 1395

پاییز 95

سه شنبه 19 مرداد چهل روزگی پونا بود براش آش چله درست کردم 22 شهریور رفتیم شمال خاله راهیل باهامون اومد صبح حرکت کردیم و حدود ساعت 11 شب شمال بودیم توی ماشین دختر خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی مرتب یا در حال شیر خوردن بودی یا خواب اونجا خانه دوست خانوادگیمون رفتیم صبح ساعت 9 بعد خوردن صبحانه از خانه بیرون میزدیم ساعت دو سه یر میگشتیم بعد خوردن نهار و یه استراحت کوچولو دوباره میزدیم بیرون تا یازده دوازه شب بیرون بودیم پارسا و پونا حسابی پایه بودن اصلا دردسر درست نکردن همین باعث شد خیلی خوش بگذره. صبح روز پنج شنبه از شمال برگشتیم بعد از ظهر خانه دوست بابا پرند رفتیم شهر نسبت به هفت سال پیش که ما بودیم خیلی تغییر کرده بود بعد از اینکه چند ...
29 آذر 1395

این روزهای ما

یک ماهگی پونا خانم این روزهای ما با دید و بازدید دوستان و آشناها و نگهداری از پونا می گذره و حسابی سرم شلوغه در طول روز کمکی زیاد دارم ولی شب ها بدون کمکی می خوابیم چون پونا تا صبح یکبار و نهایتش دوبار برای شیر بیدار میشه و بقیه رو آروم میخوابه. خلاصه ای از اولین های زندگی دختر گلم: دوشنبه چهاردهم براش شناسنامه گرفتیم مبارکت باشه گلم. اولین  لبخند: ساعت 21/30 دقیقه شنبه مورخ 95/4/12 اولین سکسکه: ساعت 23 شنبه 95/4/12 اولین بیرون رفتن: یکشنبه 95/4/13 آزمایش تیرویید (من و بابا و مامان اختر و پارسا پونا رو بردیم بیمارستان) اولین سرفه: ساعت 8/30 دقیقه 95/4/15 اولین کوتاه کردن ناخن: ساعت 11 صبح روز سه شنبه 95/4/15 ...
31 تير 1395