پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 13 روز سن داره

پارسا امپراطور كوچولوي مامان و بابا

باز هم زلزله

یکشنبه 21 آبان همسرم کرمانشاه بود کار دانشگاه داشت من از اداره برگشتم بعد از خوردن نهار شروع به نظافت خانه کارم همه ی خانه رو جارو کشیدم سرویس بهداشتی رو شستم همه جا رو دستمال کشیدم بچه ها رو حام دادم برای شام خورشت خلال گذاشتم هوا تاریک شده بود که کارهام تموم شد همسرم خانه خواهرش رفت که یه سر بهشون بزنه ولی اونا برا شام نگهش داشته بودن من و بچه ها شام خوردیم با همسرم تماس گرفتم اگه فعلا نمیای که ما بریم خونه آقا چون می ترسم تنها باشم اونم گفت نه الان برمیگردم حدود ساعت 8 و خورده ای بود که همسرم برگشت خونه دور هم جمع بودیم براشون انار دون کردم بعد از خوردن میوه همسرم گفت زودتر بخوابیم خیلی خستم منم ظرف میوه ها رو روی ظرفشویی گذاشتم میخواستم ...
28 آذر 1396

آقا پارسای من کلاس سوم شد

یک هفته قبل از بازگشایی مدارس خریدش رو از کرمانشاه انجام دادیم البته لوازم التحریر و کیفش رو از اصفهان گرفتیم، لباس فرم رو دادیم خیاط گیلانغرب براش دوخت. اول مهر من، همسرم و پونا همراه پارسا به مدرسه رفتیم امسالم همون مدرسه قبلیش (غیرانتفاعی گلستان) ماند که از پیش دبستانی همونجاس معلم امسالشون آقای حیدری از دبیران خوب شهرمونه سرویس مدرسشم همون سرویس قبلیه ولی امسال تنها شده. تعدادی از بچه های کلاسشون از مدرسه رفتن فکر کنم امسال 12 نفر باشن  اینم آقا پارسای کلاس سوم من
30 مهر 1396

اصفهان

15 شهریور ما و خانه خواهرم به قم رفتیم شب رو قم ماندیم روز بعد به اصفهان رفتیم برخلاف دفعه قبل که شمال بودیم اینبار پونا حسابی اذیتم کرد دوست داشت فقط راه بره و آزاد باشه با توجه به شرایط جسمی خودم که یه کم کسالت داشتم خیلی خسته شدم بیشتر جاهای دیدنی رو رفتیم به بچه ها خیلی خوش گذشت بخصوص شبی که شهربازی بودیم بسختی دل کندن بر گردن.با توجه به اینکه نوبت دکتر داشتم خیلی زود برگشتیم شب نوزدهم گیلانغرب بودیم و از فردای اون روز تقریبا هر روز کرمانشاهمیرفتن و سونوگرافی و آزمایشات متعدد انجام دادم تا اینکه 30 شهریور بلاخره موفق شدم پیش دکتر خودم (دکتر صانعی) نوبت بگیرم نتایج تمام سونوگرافی و آزمایشات رو به دکتر نشان دادم در نهایت بعد از انجام معاین...
31 شهريور 1396

مسافرت

16 تیر ساعت 6 صبح راهی شدیم قرار شد اول بریم رودهن خونه عموم و بعدش بریم شمال از کرمانشاه سوغاتی خریدیم یکساعت رو همدان ماندیم واسه نهار دوباره راه افتادیم ساعت 6 عصر رودهن بودیم بابام و اینا دو روز قبل ما رفتن خونه عموم بودن شب خونه عموم بودیم روز بعد راهیل برای مصاحبه با زن عموم رفت تهران ظهر پسرعموم و خانمش آمدن. ساعت 6 عصر از خانه عموم راهی آمل شدیم توی مسیر بود بارندگی شروع شد هوا عالی بود برای شام خانه آقای نظری رسیدیم. بعد از شام آقایان کنار دریا رفتن و خانم ها بازار تا رزو جمعه آمل ماندیم ییلاق ، چشمه آب گرم، دریا، جنگل، بازار و ... رفتیم.  خدا رو شکر پونا مثل همیشه خیلی خوب بود و اصلا بدقلقی نکرد به آقا پارسام حسابی خوش گذشت...
17 مرداد 1396

بهانه زندگیم، عروسکم تولدت مبارک

یکی از روزهای خوب تابستان خدا واسمون یه فرشته ی کوچولو فرستاد الان یکسال از اون روز میگذره فرشته کوچولوی ما یک سالش شده 8 تا دندون درآورده غذا می خوره روی پاهای خودش وایمیسه با زبون بچگیش حرف میزنه فرشته ی قشنگ مامان، توی تولد یک سالگیت واست آرزو میکنم قلبت همیشه همینجور پاک بمونه چشمای خوشکلت همینجور معصوم و مهربون بمونه دستهای ناز و تپلت همینجور گرم بمونه از ته قلب برات دعا میکنم عاقبت بخیر بشی سالگرد زمینی شدنت مبارک ماه من نهم تیرماه روز جمعه تولد پونا خانم بود یک جشن کوچولو براش گرفتیم. مهمونای تولدش خواهرام و خواهرزاده هام با سه تا دختر داییم و دو تا دختر خالم بودن ...
12 تير 1396

خدایا به خاطر تمام داده هات شکر

  زمان مثل برق و باد میگذره امروز عکس های قبل پونا رو نگاه می کردم باورم نمیشه این دختر تپل و دوست داشتنی من توی یکسال اینقدر تغییر کرده باشه پونا بابا، دایی، پا، نای نای، مم، بیه (بده)، بو (بیا)، باز رو به زبان میاره. دستش رو به وسایل خانه می گیره و بلند میشه و با کمک راه میره. به میز تلویزیون علاقه خاصی داره روزی چندین بار باید از اونجا دورش کنم پارسا علاقه خاصی به تلویزیون داره چه نگاه کنه و چه نگاه نکنه از خواب که بیدار میشه تا وقتی دوباره میخوابه باید تلویزیون روشن باشه پونا هم به تبعیت از او هر چند گاهی محو برنامه کودک ها میشه بعضی تبلیغها رو خیلی دوست داره و در هر شرایطی باشه ساکت یه گوشه وایمیسه نگاه...
7 تير 1396

خرداد96

هر روز که پونا بزرگتر میشه تغییرات رفتارش مشهودتره این روزها هر نیازی داشته باشه با حرکت و اشاره به ما تفهیم میکنه. وقتی تشنه باشه دهانش رو باز و بسته میکنه و میگه م م م  میدونم آب میخواد. هر وقت خوابش بیاد بهت آویزان میشه و ازت جدا نمیشه مم و بابا رو میگه. به محضی اینکه گوشی بدستش بیافته سریع میگیره گوشش و با خودش حرف میزنه و میگه بابا یا گوشی رو میده دست من و میگه نای نای. کما فی سابق عاشق ترانه های شاده و با شنیدن هر آهنگ شادی شروع میکنه خودش رو تکون دادن وقتی میگی پونا تکونش بده سرش رو بشدت تکون میده. وقتی میگیم پونا قرش بده دستهاش رو تکون میده کلاً رقاصی شده برا خودش علاقه خاصی به عینک داره اگه ساعتها عینک ...
9 خرداد 1396