پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 4 روز سن داره

پارسا امپراطور كوچولوي مامان و بابا

این روزهای ما

1395/4/31 12:39
نویسنده : ماماني
215 بازدید
اشتراک گذاری

یک ماهگی پونا خانم

این روزهای ما با دید و بازدید دوستان و آشناها و نگهداری از پونا می گذره و حسابی سرم شلوغه در طول روز کمکی زیاد دارم ولی شب ها بدون کمکی می خوابیم چون پونا تا صبح یکبار و نهایتش دوبار برای شیر بیدار میشه و بقیه رو آروم میخوابه. خلاصه ای از اولین های زندگی دختر گلم:

دوشنبه چهاردهم براش شناسنامه گرفتیم مبارکت باشه گلم.

اولین  لبخند: ساعت 21/30 دقیقه شنبه مورخ 95/4/12

اولین سکسکه: ساعت 23 شنبه 95/4/12

اولین بیرون رفتن: یکشنبه 95/4/13 آزمایش تیرویید (من و بابا و مامان اختر و پارسا پونا رو بردیم بیمارستان)

اولین سرفه: ساعت 8/30 دقیقه 95/4/15

اولین کوتاه کردن ناخن: ساعت 11 صبح روز سه شنبه 95/4/15

افتادن ناف: ساعت 17/30 دقیقه سه شنبه 95/4/15

اولین حمام: ساعت 17 روز جمعه 95/4/18

اولین حمام توسط مامان اختر، مامان و آجی اسما بود مامان اختر نگهت داشت، مامان بدنت رو میشست، آجی اسما آب میریخت و آجی فاطی فیلم برداری می کردخندونک

روز پنج شنبه 17 تیر بعدازظهر پونا بعد از ینکه شیرش رو خورد البته خوردن زیاده روی کرد گرفت خوابید منم  اونو توی پشه بند گذاشتم زیپش رو کشیدم و بلند شدم دستم رو بشورم همسرم داشت وضو میگرفت یه کوچولو وایسادم یه نیرویی منو سمت پشه بند پونا کشید بدون اینکه دستهام رو بشورم برگشتم تا نگاش کنم دیدم داره تکان میخوره تا آروم آروم خودم رو بهش رسوندم دیدم کلی شیر بالا آورد چون تخت خوابانده بودمش کلی شیر توی صورتش ریخت تا زیپ پشه بند رو باز کردم یکبار دیگه استفراغ کرد سریع رو دستم انداختمش یکبار دیگه بالا آورد جوری که بالش و پتویی که کنارش بود خیس خیس شد پونا رو نگاه کردم تمام صورتش کبود شده بود نمیدونستم چکار کنم گفتم پارسا به مامان اختر زنگ بزن بگو سریع بیا اینجا پونا خفه شد پارسا شماره گرفت گفت دایی زییر میگه مامان اختر سرخاک رفته بابا سریع در حیاط رو باز کرد و بدون اینکه در رو ببنده رفت دنبال مامان اختر از سر خاک بیاردش تو این فاصله دایی زییر به مامان اختر زنگ زده بود که پونا خفه شده اونام سریع از سرخاک آمده بودن در این فاصله من بچه ای که کبود شده بود رو تو خونه  میچرخاندم و فقط گریه میکردم برای یک لحظه نک دوتا پاش رو گرفتم و رو به گایین گرفتم نفسش برگشت و یه کوچولو رنگ صورت و بدنش باز شد وقتی مامان اختر آمد تو گونا رو گرفت انگار دنیار رو بهم دادن اونم گفت کجاش خفه شده کجاش کبوده چرا اینجوری به بچه کردین بعدش همسرم برگشت تا غروب پیش ما بود پونا چند بار دیگه استفراغ کرد شب بردیمش بیمارستان گفت رفلاکس داره و خیلی مراقبش باشین حدود یک هفته شب ها خواهرم کمکمون میومد و ساعتی سه تایی نگهبانی میدادیم نکنه شیر بالا بیاره  ما خواب باشیم خفه بشه بعد اون دوبار پیش متخصص بردیمش ولی فایده نداشت و رفلاکسش ادامه داشت با وجودیکه بعد شیر دادن کلی باهاش راه می رفتیم و آروغش رو میگرفتیم.

پارسا زیاد دورو و ور پونا میچرخه دوست داره بغلش بگیره باهاش حرف میزنه ادای بچگی خودش درمیاره دوست داره ماهم مثل پونا به او توجه کنیم منم دقیق همین کار رو میکنم انگار دو قلو باشن تصمیم دارم جوری رفتار کنم که به پونا حساس نشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)