پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 روز سن داره

پارسا امپراطور كوچولوي مامان و بابا

سال نو مبارک

1396/1/18 12:14
نویسنده : ماماني
261 بازدید
اشتراک گذاری


 

هشتمین نوروز آقا پارسا و اولین نوروز پونا خانم مبارک امیدوارم نوروز 100 سالگیتون رو جشن بگیرین.

تحویل سال ساعت 13 و 58 دقیقه و 40 ثانیه روز دوشنبه 30 اسفند بود. بعد تحویل سال پارسا و بابا رفتن دور زدن من و پونا خوابیدیم بعد خاله اسما و فاطی آمدن خانمان 

خاله اسما به هر دو تان عیدی داد پونا اولین عیدیش رو بعد از مامان و بابا از خاله اسما گرفت.

امسال برخلاف نوروز سالهای گذشته اولین باره بعد تحویل سال خانه بابام نرفتیم.

صبح سه شنبه حاضر شدیم بریم خانه بابا حسین تو راه بودیم بابا زنگ زد گفت در خانتانم چرا هر چه زنگ میزنم در رو باز نمیکنید گفتیم تو راهیم داریم میریم خانه شما برگشتیم در خانه بابا گفت از دیشب همش میگم چرا دیروز برای تبریک سال نو نیومدین اونجا درصورتیکه هر سال میامدین رفتیم اونجا مادرم حاضر شد با هم رفتیم میاندار چند دور زدیم و سیاه چادرهایی که برپا کرده بودن رو نگاه کردیم برا نهار خانه بابا حسین رفتیم و بعداز ظهر برگشتیم خانه.

روز چهارشنبه خانواده آقای نظری و دخترشون آمدن خانه ما برا شام رسیدن تا یکشنبه گیلان بودن البته حاج آقا و خانمشون و آقا رضا جمعه بعداز ظهر رفتن عروسی دوست خانوادگیشون مهران و بقیه ماندن. این مدت با هم به قصرشیرین خسروی و جاهای دیدنی گیلانغرب رفتیم صبح یکشنبه هم کرمانشاه رفتیم اونا برگشتن شمال و ما هم بعداز ظهر برگشتیم خانه.یبا وجودیکه مدت کوتاه بود ولی خیلی خیلی خوش گذشت پونا هم حسابی خانمی کرد جوری که مهمونا گفتن ما موندیم این بچه نیازی داشته باشه چجوری نیاز خودش رو اعلام میکنه این که اصلا بلد نیست گریه کنه .

چهارشنبه نهم مرخصیم تمام شد و با اداره رفتم مسئول اداری مالی گفت الان برگردم خانه و بعدازظهر کشیک بیام اداره ظهر من و پارسا و پونا اومدیم اداره از ساعت 2 تا 5 اداره بودیم.

شام پنج شنبه هم دوستم رو برا شام دعوت کردم من و این دوستم از کلاس اول ابتدایی با هم همکلاس بودیم و دوست صمیمی بودیم و هنوز دوستیمون ادامه داره بعد از چند سال که فقط تلفنی با هم در ارتباط بودیم قسمت شد دوباره همدیگر رو ببینیم.

خلاصه تا پایان تعطیلات با مهمانی دادن و گشت و گذارهای یک روزه گذشت یک روز ما و خانه مامان اختر باهم قصرشیرین رفتیم. یک روز ما و آجی راهیل و آجی  اسما و آجی فاطی با هم میاندار رفتیم اونجا رفتیم پیش خانه عموم که از اول نوروز چادر زده بودن فامیلای بابام همه با هم بودن خیلی خوش گذشت.

روز سیزده هم ما و آجی راهیل رفتیم میاندار بازم رفتیم پیش خانه عموم.

از روز دوشنبه 14 فروردین به صورت رسمی به اداره برگشتم خاله راهیل پیش پونا اومد فعلا زحمت پونا رو میکشه تا یه خورده بزرگ بشه و بعدش بزاریمش مهدکودک. رئیسمون با تعطیلی روزهای پنج شنبه من موافقت کرد روزها یک ساعتم برا شیردهی دارم ساعت یک ربع به دو بر میگردم خانه خدا رو شکر پونا بیقرای نمیکنه جوری که تا پایان ساعت اداری با خیال راحت سرکار میمانم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)