پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

پارسا امپراطور كوچولوي مامان و بابا

خدایا به خاطر تمام داده هات شکر

1396/4/7 10:28
نویسنده : ماماني
580 بازدید
اشتراک گذاری

 

زمان مثل برق و باد میگذره امروز عکس های قبل پونا رو نگاه می کردم باورم نمیشه این دختر تپل و دوست داشتنی من توی یکسال اینقدر تغییر کرده باشه

پونا بابا، دایی، پا، نای نای، مم، بیه (بده)، بو (بیا)، باز رو به زبان میاره. دستش رو به وسایل خانه می گیره و بلند میشه و با کمک راه میره. به میز تلویزیون علاقه خاصی داره روزی چندین بار باید از اونجا دورش کنم

پارسا علاقه خاصی به تلویزیون داره چه نگاه کنه و چه نگاه نکنه از خواب که بیدار میشه تا وقتی دوباره میخوابه باید تلویزیون روشن باشه پونا هم به تبعیت از او هر چند گاهی محو برنامه کودک ها میشه بعضی تبلیغها رو خیلی دوست داره و در هر شرایطی باشه ساکت یه گوشه وایمیسه نگاه می کنه

هر وقت کاری میکنه میخوام ازش فیلم بگیرم سریع حرکتش رو قطع میکنه گوشی رو میگیره میزاره کنار گوشش میگه بابا

به خواهرم، بابام و داداش کوچیکم  و دختر خاله کوچیکم علاقه خاصی داره

هروقت بابام تلفنی باهاش حرف میزنه گوشی رو بوس میکنه باهاش بازی دالی موشه میکنه میریم خانه بابام حتما با مشت به درشان میکوبه از داداش بزگم میترسه هر جایی اونو ببینه به من میچسبه داداشم بغلش میگیره یا بوسش میکنه سریع گریه میکنه.

هر وقت جای خطرناکی از خانه میره پارسا اونو میاره پس خودش رو مثل چوب خشک میکنه و شروع میکنه جیغ زدن با دست به سر و صورت پارسا میزنه پارسام فقط میخنده و محکم نگهش میداره بلایی سرش نیاد تا من میرسم

علاقه خاصی به خوردن گوجه و سیب زمینی سرخ شده داره دو تا گوجه پشت سر هم میخوره دوباره میخواد وقتی بگم تمام شد سریع شروع میکنه گریه کردن و میگه بیه بیه دستش رو به طرف یخچال دراز میکنه

آقا پارسا تا حدود ساعت 11 و 12 ظهر میخوابه. دو ماهی میشه کلاس فوتبال میره روزهای شنبه و سه شنبه از ساعت 8 تا 10 کلاس داره. غروب از ساعت 8 به ببعد میره کوچه دوچرخه سواری میکنه یکی از دوستاش که همکلاسی هستن خانشان پایین تر از خانه ماست معمولاً با اون بازی میکنه توی این مدت همسرم دم در خانه وایمیسه و مراقبشه

 

 

همسرمم صبح ساعت 7 میره اداره و حدود 3 و 15 دقیقه میرسه خانه منم یه ربع به 8 میرم و یک ربع به 2 برمیگردم (ساعت کاریم تا یک ربع به 3 هست یک ساعت مرخصی شیر دهی دارم) روزهای پنج شنبه هم تعطیل هستم (چون فرزند زیر 6 سال دارم) ولی به لطف یکی از همکارم که رفته بود قانونی رو پیدا کرده بود زنان شاغلی که این دو شرایط رو دارن باید یکی از اون رو استفاده کنن یعنی یا یکساعت زودتر برن یا پنج شنبه ها رو سرکار نیان و قانون رو برا خوش خدمتی مستقیم دست رئیسم داده بود منم باید بین این شرایط یکی رو انتخاب کنم خداییش وقتی اون شرایط رو داشتم خیلی راحت بودم نه توی اداره و نه تو خانه احساس خستگی نداشتم ولی الان برام سخت شده من هیچ کاری از دستم نمیاد جز اینکه ...... به هر حال بعضی ها دوست دارن دعای خیر بدرقه خودشان و خانوادشان باشه خندونکخندونکجالب اینجاس تو اداره ما کلاً 4 تا خانمیم این شرایط فقط به من میخوره موندم یک ساعت زودتر رفتن من چه مشکلی بوجود آورده بودمتفکرمتفکراین مصداق ضرب المثلیه که ما  با زبان محلیمون داریم اگه آدم بد نباشه هیچ دختر شل و کوری تو خونه نمیمانه

البته من بیخیالش شدم چون اعتقاد دارم دو روز دنیا ارزش غصه خوردن رو نداره با تمرینات زیاد به این نتیجه رسیدم در هر وضعیتی فقط به آرامش خودم، همسرم و بچه هام فکر کنم همین

چند تا عکس دیگه از پونا خانم من که با بوییدن عطر تنش خستگی صد ساعت کار کردنم از تنم بیرون میره

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)