پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 16 روز سن داره

پارسا امپراطور كوچولوي مامان و بابا

ارديبهشت91

           امروز هوا دوباره                             حس قشنگی داره            نم نم عشق و مستی                     از آسمون می باره            تولدت مبارک ای گل گلدون من           هزار سال زنده باشی بسته به تو جون من اول اردي...
1 ارديبهشت 1391

فروردين 91

    يكشنبه 6 فروردين عروسي يكي از بهترين دوستهاي مامان بود مامان و عروس خانم از كلاس اول ابتدايي تا آخر دبيرستان با هم توي يك كلاس بوديم (بغير از سال دوم راهنمايي) مامان بخاطر...... نتونست به عروسيش بره.              پنج شنبه شب 17 فروردين (بابابزرگ مامان) فوت كردن بيمارستان بود و روز قبل ما رفتيم عيادتشون.     ...
31 فروردين 1391

اسفند ماه 90

16 اسفند خالت سزارين كرد و وقلوهاش بدنيا اومدن يك دختر و يك پسر 10 روز اول رو آورديمشون خونه خودمون خونه بابابزرگ هم خونه ما اومدن توي اين مدت به تو خيلي خوش گذشت چون خونه حسابي شلوغ شده و در ضمن تو هم هر كاري كه دوست داري انجام ميدي.                    ٢٥/ ١٢/ ٩٠ به یمن آمدنت هزاران ستاره در آسمان دلم خندید تنها برای تو که اولین و آخرین حکایت بی انتهای عشق من هستی مینویسم که دوستت دارم و هزاران شاخه گل رز را در روز تولدت تقدیمت میکنم. << عزیز من تولدت مبارک >> ...
29 اسفند 1390

بهمن ماه 90

روز 22 بهمن با مامان اومدي راهپيمايي وقتي برگشتيم خونه همش توي خونه مشتهات رو گره ميكردي و  ميگفتي مرگ بر امريكا
30 بهمن 1390

دي ماه 90

١٠ دي ماه سرماخوردگي شديدي گرفت و توي مدت بيماريش كلي بهانه گيري ميكنه خيلي غذاش كم شده و فقط نارنگي ميخوره ساعت 5 شب از خواب بيدار شد و نارنگي خواست براش آوردم كلي گريه كرد و گفت من پرتغال خواستم چرا نارنگي آوردي رفتم پرتغال واستش خورد كردم و آوردم دوباره زد زير گريه كه من آب پرتغال خواستم نه پرتغال به هر حال بلاخره با آب پرتغال راضيش كردم ولي توي اين مدت 3 روز كه مريض بود حسابي اعصابم رو به هم ريخت.                                            &n...
30 دی 1390

آذر 90

جمعه 11 آذر ماه به ما خبر دادن روز قبل 2 تا از بهترين دوستهاي بابا توي كشور........ تصادف كردن و فوت شدن يكيشون هموني بود كه تو پست هاي قبل نوشتم رفتيم عروسيش (چه سال بدي بود امسال)                                          شنبه 26 آذر ماه مامان به بيمارستان رفت و 5 روز مرخصي گرفت. البته پنج شنبه هفته قبل هم مرخصي گرفتم و دنبال كارهاي......بودم.   ...
30 آذر 1390

آبان ماه 90

امروز روز تولد مامانه قبل از اينكه بيام اداره بابا تولدم رو تبريك گفت و حدود ساعت 9 هم اسمس تبريك واسم فرستاد بعداز ظهر هم شيريني خريد و فعلاً از كادو خبري نيست.   عزيز دلم تازگي ها عادت كردي هر روز كه مامان از سركار به خونه برميگرده حتماً بايد تو رو ببره سوپرماركت سر كوچه و اگه بگم خسته ام واي به حالم ميشه.                    توي اين ماه پسر دايي مامان به دنيا اومد و يك پسر كاكل زري به خانواده مامان اضافه شد. ...
30 آبان 1390

مهر ماه 90

اواخر شهريور نتيجه نهايي دكترا رو دادن و دايي قبول شد و توي اين ماه راهي دانشگاه شد.          اوضاع روحي هممون داغونه و هنوز نتونستيم مرگ.......رو باور كنيم روز قبولي دايي به جاي اينكه خوشحال باشيم و جشن بگيريم همه گريه كرديم. مامان ياد روزي افتاد كه دايي واسه دوره كارشناسيش راهي دانشگاه شد اون روز اونم بود توي كوچه وايساده بود و.... روزي كه دايي به مامان زنگ زد و گفت نتيجه نهايي دكترا رو دادن قبول شدم مامانگوشي رو برداشت ميخواست به بقيه خانواده خبر بده ولي وقتي يادش اومد قبلاً ها هميشه خبرهاي خوب رو اولين بار به اون ميگفت گوشي رو رو زمين گذاشت و كلي گريه كرد حتي دلش نيومد به دايي كوچيكه خودش هم ...
30 مهر 1390

شهريور 90

باز هم دوشنبه اما اين بار دوشنبه 21 شهريور ماه نفرين بر دوشنبه ها باز هم يك اتفاق بد ميشه گفت بدترين اتفاق، اتفاقي كه خانواده ام را تا آخر عمر عزادار كرد.                             پاييز غريب و بي رحم اون همه برگ مگه كم بود                           گل منو چرا چيدي؟؟؟؟؟؟ گل من دنياي من بود ...
31 شهريور 1390