پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 16 روز سن داره

پارسا امپراطور كوچولوي مامان و بابا

مرداد 90

اول مرداد نتيجه آزمايشم رو گرفتم خدا رو شكر همه چيز نرمال بود و هيچگونه مشكلي نداشتم و دكتر گفت احتمالاً دليل لاغر شدنت فعاليت زياده.                     10 مرداد ماه مبارك رمضان شروع شد و مامان بعد از 3 سال محروم بودن از روزه گرفتن امسال روزه گرفت. ساعت كاري شده از ساعت 9 صبح تا 2 بعداز ظهر.                    19 مرداد بعد از آمدن از اداره خوابيديم وقتي بيدار شديم تو تب مي سوختي برديمت دكتر آمپول سفرياكسون واست تزريق كرد (توي اين مدت 2 سال و خور...
31 مرداد 1390

تيرماه 90

توي اين ماه نتيجه آزمون دكترا رو دادن و خان داييت دكتراي جامعه شناسي بررسي مسائل ايران قبول شد ولي هنوز مصاحبه و بقيه كارهاش مونده براي موفقيتش دعا مي كنيم .              مامان پارسا: وروجكم اگه تو كمتر شيطوني ميكردي مامان هم توي آزمون شركت ميكرد. پارسا: آخه مادر من تو همين جوري هم خودت رو كلاً فراموش كردي و واسه خودت وقت نداري فقط مونده دكترا گرفتنت در ضمن من بهت ميگم بشين به من، به شوهرت، به كارت، به دانشگاهت، به خونه داريت، و به.... برس خودش هزار تا دكترا مي ارزه.                   &nb...
31 تير 1390

ارديبهشت 90

اول ارديبهشت روز تولدت بود روز تولدت رو جشن گرفتيم ولي تعداد مهمونهامون خيلي كم بود.                                               اينم عكسي از تولد 2 ساگيت    
2 ارديبهشت 1390

فروردين 90

توي فروردين ماه قرار بود يك مسافرت چند روزه به يكي از كشورهاي همسايه داشته باشيم ولي بخاطر فوت عموت مسافرتمون لغو شد و تمام تعطيلات عيد رو خونه بوديم.
31 فروردين 1390

اسفند 89

بلاخره يك خونه خوب و بزرگ 2 خوابه دقيقاً روبروي خونه بابابزرگ واسمون پيدا شد ديگه از اين بهتر نمي شه چون خيالم از بابت همه چيز راحت شد خدايا ممنونم. يكشنبه 15 اسفند ماه اسباب كشي كرديم.توي مدت 2 روز با كمك خواهرها و دختر دايي ها و زندايي هام توي 2 روز خونه به اون بزرگي تميز شد اصلاً خودمم خسته نشدم در ضمن تو هم خونه خالم پيش دخترخاله هام بودي. همشون خسته نباشن.               مامان يك هفته مرخصي بود. 21 اسفند اولين روز كاري مامان توي شهر جديد بود.                 ٢٥/ ١٢/ ٨٩ ای تنها دلیل رد کر...
29 اسفند 1389

بهمن 89

١٥ بهمن يك اتفاق خيلي بد افتاد و اون فوت عموي بزرگت بود. مامان بخاطر اينكه بيشتر كنار بابا باشه يك هفته مرخصي گرفت.                  قراره از ماه آينده مامان انتقال پيدا كنه و بابا از همين حالا دنبال خونه ميگرده ديگه نميخوايم توي خونه سازماني بريم چون كوچيكه و واقعاً جا تنگه حالا هم كلي از اسبابهامون رو نياورديم اينجا، يك خونه 2 خوابه ميخوايم اميدوارم توي يك جاي خوب و نزديك خونه بابابزرگ واسمون پيدا بشه. ...
30 بهمن 1389

دي ماه 89

اين عكست رو دايي داده روي ليوان و بشقاب چاپ كردن بعداً عكسهاش رو ميذارم. پارسا توي اين سن تمام اعضاي بدنش رو مي شناسه ، وقتي عصباني ميشه ميگه ادب (منظورش همون بي ادبه) هر وقت ميخواد چيزي بلند كنه ميگه يا علي وقتي از كسي چيزي ميخواد مياد محكم طرف رو بغل ميكنه و ميبوسه يك بوسه محكم و صدادار و خوشمزه به لواشك ميگه خوشمزه و سرش رو تكون ميده خلاصه روز به روز دامنه لغاتش بيشتر ميشه و شيرين تر ميشه ...
30 دی 1389