پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 27 روز سن داره

پارسا امپراطور كوچولوي مامان و بابا

ارديبهشت 88

مامان و بابا صبح روز سه شنبه ساعت 8 صبح به بيمارستان رسيدن و ساعت 8/30 مامان به بخش رفت و بابا بيرون در حال انجام كارها بود نيم ساعت بعد از اومدن ما خانواده هامون اومدن (از خانواده مامان 18 نفر و از خانواده بابا 8 نفر 2 تا هم از دوستاي بابا آمده بودن) ميشه گفت بيشتر سالن انتظار رو خانوادۀ ما پر كرده بودن و همه منتظر به دنيا اومدن تو بودن. ساعت 12/30 خداوند بزرگترين نعمتش را نصيب ما كرد و گل پسرم صحيح و سلامت به دنيا اومد من بيهوش بودم و نميدونم چه اتفاقاتي افتاد ولي فيلم گرفته بودن.           ظهر چهارشنبه از بيمارستان مرخص شديم و به خونه بابابزرگم رفتيم به محض ورود گوسفندي واست قرباني كرديم (آخي زبون بسته) و به...
31 ارديبهشت 1388

فروردين 88

اولين حركت آقا پارسا در سال 88، 36 دقيقه بعد از تحويل سال جديد بود يعني دقيقاً ساعت 15 و 49 دقيقه روز جمعه 30 اسفند 87.                  دكتر تاريخ زايمان رو 13 ارديبهشت مشخص كرده پس كمتر از 45 روز به دنيا اومدنت مونده. من و بابا تصميم گرفتيم توي بيمارستان بيستون كرمانشاه سزارين كنم چون اگه تهران باشيم راه دوره و خانواده هامون به زحمت مي افتن.                  اين ماه قبولي نهاييم رو اعلام كردن بايد منتظر بمونم ببينم كي دعوت به كار مي شم خدارو شكر ميكنم كه بلاخره نتيجه زحماتم رو گرفتم.   &n...
31 فروردين 1388

اسفند 87

شنبه سوم اسفند بابايي يك جراحي كوچولو داشت.                     اين ماه خيلي سرم شلوغ بود از يك طرف بحث استخداميم بود و مجبور بودم ماهي چند بار اين مسير طولاني رو برم و برگردم، كلاسهاي دانشگاهم بود،نزديك عيد و كارهاي مربوط به اون و از همه مهم تر خريد سيسموني بود. خوب شد 11 اسفند خواهرم اومد پيشم 15 اسفند امروز بعد از كلي گشتن بلاخره تخت و كمدت رو انتخاب كرديم و آورديمش خونه.   شنبه 17 اسفند هم كلي وسيله برات خريديم و ميشه گفت بعد از 4 ماه گشتن 3 روزه بيشتر سيسمونيت رو تهيه كرديم.          ...
30 اسفند 1387

بهمن ماه 87

روز دوشنبه 87/11/14 همراه دوستم به بيمارستان قوامين تهران رفتيم و سونوگرافي سه بعدي دادم و در واقع اين اولين عكس گل پسرم بود.
30 بهمن 1387

دي ماه 87

من شهرستان بودم چهارشنبه 4 دي داييم زنگ زد و گفت استخدامي .......... قبول شدم خيلي خوشحال شدم و سريع به همسري خبر دادم بازهم او تهران بود و دومين خبر مهم زندگيمون رو تلفني بهش گفتم.                   جمعه 6 دي ماه با زنداييم نماز جمعه رفتم وقت برگشت برات زنجير خريدم به نيت اينكه بدنيا اومدي سالم باشي و تو هيئت امام حسين زنجير بزني انشاءالله (3 روز مونده تا محرم)                 دي ماه كلاً شهرستان بودم و به خونه خودمان برنگشتم چون دنبال كارهاي استخدامي بودم ...
1 بهمن 1387

آبان ماه 87

18 آبان تولدم بود همسري به مناسبت تولدم يك پالتو شيك با پوتين و شال برام خريده بود. مرسي دستتون درد نكنه عزيزم.                 سه شنبه 21 آبان من و بابايي پيش دكترم رفتيم سونو نوشت با هم رفتيم من سونو دادم جنسيتت مشخص شد و گفت بچتون سالم سالمه سه ماه و 15 روزشه و آقا پسره ، بعد از ظهر من مشغول نگاه كردن به..... بودم كه اولين حركتت رو احساس كردم اي شيطون چرا اينقدر زود؟؟؟؟؟؟؟؟؟                    چهارشنبه 22 آبان آزمايش دادم خيلي خيلي بي حال بودم رفتم زير سرم   &nb...
1 آذر 1387

مهر ماه 87

توي اين ماه بعضي صبح ها حالم بد ميشد ديگه نمي تونستم تخم مرغ و ترشي رو نگاه كنم سريع حالم بد ميشد. 21 مهر ماه هم اولين جلسه كلاسم بود آخه توي دانشگاه تدريس ميكردم و اين از بيكاري بهتر بود حداقل سرگرم مي شدم.
30 مهر 1387

شهريور87

نميدونم چرا يه حسي بهم ميگفت مسافر جديدي تو راه دارم چون زياد مطمئن نبودم سه شنبه 12 شهريور تنهايي آزمايشگاه رفتم و آزمايش دادم گفتن چهارشنبه  جواب آزمايش رو ميدن. . . . . . چهارشنبه دومين روز ماه رمضان بود و من روزه بودم ساعت 11 بازهم تنهايي به آزمايشگاه رفتم و جواب آزمايش رو گرفتم يكي از دوستهام جواب آزمايش ها رو ميداد وقتي بهم تبريك گفت واقعاً شوكه شدم گفت چرا مگه مطمئن نبودي گفتم نه همين طور الكي اومدم آزمايش دادم خودمم باورم نمي شه گفت جواب آزمايش رو به متخصص زنان نشون بده نتونستم تا بعداز ظهر صبر كنم سريع پيش دكتر عمومي رفتم گفت بايد سونوگرافي بدي بعد از ظهر همراه خواهرم رفتم سونو دادم و بعد از اينكه اطمينان پيدا كردم ...
17 شهريور 1387