باز باران
باز باران
بي بهانه
با ترنمهاي زيبا
كودكانه
مي رود زين سو به آن سو
مي خورد بر تار گيسو
بس گوارا بود باران
وه چه زيبا بود باران
در دلم يادش كنم ياد
خاطراتي كه به من داد
باز باران
روي بامم
خيس شد خاطره هايم
ياد آن دوران شيرين
ياد آن روزهاي زيبا
پيش چشم همه ما
ياد آن الا دولكها
ياد آن دوز و كلك ها
ياد بالا و بلندي
ياد آن سرسره بازي
زير باران رفتن و شاد
حس خوبي كه به من داد
ياد آن خاطره هامان
باز باران باز باران
امروز صبح كه از خواب بيدار شدم هوا ابري بود و حدود ساعت 20/7 دقيقه صبح باران شروع به باريدن كرد (خدايا به خاطر نعمت هاي بيكرانت ممنون) وقتي به اداره رسيدم هوا مثل لحظات پايان غروب بود و يك احساس خوبي بهم دست داده بود براي لحظاتي از پنجره اتاقم بيرون را نگاه كردم ولي چون رعد و برق بود ترسيدم و سريع اومدم رو صندليم نشستم با خودم گفتم كاش امروز تعطيل بود و الان توي رختخواب بودم آخه ازبچگي عادت دارم روزهايي كه هوا ابريه دوست دارم فقط دراز بكشم.
الان كه مشغول نوشتنم دارم به تو فكر ميكنم عزيز دل مامان بابا ديروز رفته ... ولي چون جمعه عيد قربانه كلاسهاش برگزار نميشه و شنبه هم كلاس نداره امشب برميگرده و الان خاله پيشته دوست دارم وقتي بيدار ميشي و اولين باران پاييزي سال 91 را ميبيني شادي كودكانه ات را ببينم.
وااااااااي پارسال چترت رو شكستي الان كه بيدار بشي خونه را روسرخاله بيچاره خراب ميكني يادم باشه امروز حتماً برات بخرم.
روز چهارشنبه بعد از رفتن به خونه دست به كار شدم و دستي به سر و روي اتاق خودمون كشيدم به شما هم قول دادم پنج شنبه (يعني امروز) دكوراسيون اتاقت رو تغيير بدم از ديروز بعد از ظهر داري نظر ميدي مامان تخت رو بزار اينجا، كمد رو بزار اونجا و.... چرا اول اتاق خودتون رو تميز كردين و از اين حرفها و من با هر جمله ات دلم ضعف ميره و به عكسهاي در اتاقت نگاه ميكنم و باورم نميشه اين تويي كه هزار ماشالله اينقدر بزرگ شدي كه داري در مورد دكوراسيون اتاقت نظر ميدي.
خدايا، قبله ام، سجاده ام، حرف دلم آخر تويي تو
خدايا معبد و معبود دنيا و سر شوريده ام آخر تويي تو
پيشاپيش عيد سعيد قربان مبارك باد