پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 9 روز سن داره

پارسا امپراطور كوچولوي مامان و بابا

افتادن دندون

1393/10/15 12:26
نویسنده : ماماني
787 بازدید
اشتراک گذاری

حدود سه ماهه نه توی وبلاگ پارسا چیزی نوشتم نه به وبلاگ دوستامون سر زدم که علاوه بر  تنبلی کمبود وقت  هم بی تأثیر نبوده کلی حرف برای گفتن دارم که مهمترینش افتادن 4 تا از دندونهای شیری پارسا میشه (دندونهای جلوییش) اول دندون پایینی سمت راست و دوم دندون پایینی سمت چپ و بعد دندون بالایی سمت راست و بعدش دندون بالایی سمت چپ. اولین دندونش که لق شد دادم داییم براش درش آورد دومی رو که لق شد گذاشتم گفتم شاید خودش بیافته یه روز که دهنش رو نگاه کردم دندون جدیدش از زیر دندون جلوییش دراومده بود داییم اون دندون و دندون سومیش رو هم درآورد براش ولی چهارمین دندونش که خیلی اق شده بود من اداره بودم خواهرم تماس گرفت گفت پارسا از مدرسه اومده خونه گرفته دندونش رو درآورده.

دومین خبرم مربوط به زبانسرا رفتن پارسا میشه آقا پارسا الان ترم دوم زبان میره هر هفته از ساعت 5 تا 6 عصر روزهای یکشنبه و سه شنبه کلاس داره و چون زبانسرا تا خونمون دو سه دقیقه ای بیشتر فاصله نداره باعث شد قید کلاس ژیمناستیکش رو بزنم و بزارمش زبانسرا اولین آزمون پارسا مربوط میشه به امتحان ترم یک زبانسرا که با نمره 100 قبول شدن روزی که امتحان زبان داشت اصلاً به من نگفته بود که لغت ها رو باهاش تمرین کنم اون روز با خواهرم رفت خواهرم بهم خبر داد امروز امتحان داره تا من رسیدم اونجا پارسا داشت از در زبانسرا میومد بیرون منم گفتم وایسا ازت عکس بگیرم قبول نکرد با کلی اصرار من یه دونه عکس ازش گرفتم و گفتم اینم  عکس گل پسرم بعد از اولین آزمون زندگیش

خیلی وقته پارسا ازمون تبلت میخواد ولی من و باباش در مقابلش مقاومت میکردیم تا اینکه بلاخره تسلیم شدیم و براش تبلت خریدیم اوایل که تیلت خریده بود هر جا میرفتیم باید اونو با خودش میبرد داشتیم میرفتیم جایی که نباید تبلتش رو می آورد میدونستم اگه بگم نیار الان گریه و زاری راه میندازه الکی گفتم توی جیبم گذاشتمش به مقصد که رسیدیم گفت تبلتم رو بده منم شروع کردم به گشتن گفتم فکر کنم توی تاکسی جا گذاشتم قیافش اون لحظه دیدنی بود لبش آویزون شد رنگش مثل گچ سفید شد و فقط خودش رو کنترل میکرد اشکش در نیاد وقتی حالش رو دیدم خیلی پشیمون شدم چرا اینجوری گفتم سریع گفتم ناراحت نباش اگه جا مونده باشه زنگ میزنم برات میارنش در خونه گفت مگه راننده تاکسی ها تو رو می شناسن گفتم الان به نگهبان در ادارمون میگم به راننده تاکسی ها خبر بده اگه تبلتی رو پیدا کردین مال پسر خانم فلانیه اینم آدرس خونشونه ببرین در خونه براش خلاصه گوشی رو گذاشتم کنار گوشم و شروع کردم به حرف زدن که مثلاً دارم با دژبانی دم در ادارمون حرف میزنم یه خورده حالش بهتر شد وقتی برگشتیم خونه گفتم اگه تبلتت گم بشه و هیچ وقت نتونی پیداش کنی چکار میکنی خیلی معصومانه گفت مامان سکته میکنم گفتم خدا نکنه چرا گفت آخه من تبلتم رو از تو و بابا بیشتر دوست دارمخنده وقتی رفتیم تو خونه گفتم اینهاش رو اپنه یادم رفته با خودم بیارمش خندید گفت خودت از اول نیاوردیش میخواستی گولم بزنی منم خجالت (اینم از پایان دروغ مصلحتی من)

شب محرم معروفترین مداح شهرمون توی هیئتی که ما بودیم اومده بود و نوحه میخوند پسر عمومم اونجا نوحه میخوند وقتی مداح معروف مشغول نوحه خوندن بود پسر عموم پارسا رو با خودش بالا برد بیش از 50 نفر پایین  ایستاده بودن و فیلم میگرفتن پارسا آنچنان با غرور ایستاده بود و ژست میگرفت انگار اون همه آدم دارن از اون فیلم و عکس میگیرن شبهای دیگه میگفت خوشتیپم کن خودش جلو آیینه میرفت و سرش رو شونه میزد و ادکلن زده و خوشتیپ می رفت هیئت و هر شبم می رفت اون قسمتی که مخصوص نوحه خونا بود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)