پارسای من پیش دبستانی شده
پارسا لحظاتی قبل از رفتن به مدرسه
همونطوریکه قبلاً گفتم پارسا رو توی مدرسه ای ثبت نام کردم که قرار بود خانم صورتیان اونجا باشن اما وقت تقسیم بندی مربی ها خانم صورتیان رو به مدرسه دخترانه داده بودن و 2 تا مربی دیگه برای پیش دبستانی ها انتخاب شده بودن فکر کنید 2 تا مربی برای یک کلاس با توجه به اینکه مدرسه تا خونه بابام 5 دقیقه فاصله داشت به اداره خودمم نزدیک بود گفتم با وجود اینکه خانم صورتیان مربیشون نشده همونجا میزارمش شنبه پنجم مهرماه پارسای من اولین روز ورود به مدرسه اش رو تجربه کرد مدرسه تیم بعد از ظهر بود مرخصی گرفتم و ساعت 12/45 من و همسرم پارسا رو بردیم مدرسه بچه ها سر صف بودن و پارسا هم رفت توی صف و بعد توی کلاس رفتن بعضی از بچه ها اشک می ریختن و حاضر نبودن از مادرهاشون جدا بشن ولی پارسا به ما میگفت بلید بلید دیگه با دست و سر و ابرو اشاره میداد که برید شماره موبایل یکی از مربیها رو گرفتم و بعد از حدود نیم ساعت من و باباش برگشتیم و ساعت 4 دوتایی رفتیم دنبالش بچه رو مثل دسته گل فرستاده بودیم مدرسه پارسایی که تحویل گرفتیم مثل این بود که از زیر دوش حموم کشیده باشیش بیرون به یکی از مربیاش گفتم چرا بچه اینقدر عرق کرده گفت اولین روز مدرسه بوده رفتن تو حیاط دویدن هر چه بهشون گفتم گوش ندادن روز دوم مدرسه باز هم من و همسرم پارسا رو بردیم مدرسه و بعدازظهر که رفتیم دنبالش باز هم غرق عرق بود توی ماشین دیدم هر دو زانوی شلوارش سراسر پاره شده و پاشم یه کوچولو خراش خورده گفتم چرا اینجوری شدی گفت فوتبال بازی کردیم افتادم پرسیدم مربیت اومد ببینه چی شدی گفت نه خودم بلند شدم بعدشم دیدم تغذیه ای که براش گذاشتیم دست نخورده تو کیفشه گمگمه آبشم ریخته بود توی کیفش و دفتر و مدادهاش خیس شده بودن منم سریع به مربیش زنگ زدم گفتم زانوش زخمی شده گفت یه توپ پیدا کردن فوتبال بازی کردن هر چه گفتم گوش ندادن پارسا افتاده گفتم تغذیش رو نخورده گفت بهشون گفتم تغذیتون رو بخورید بعضی از بچه ها خوردن و بعضیشون بازی کردن خلاصه خیلی ناراحت شدم روز دوشنبه من مأموریت داشتم پارسا رو نزاشتم بره مدرسه با خودم بردمش سه شنبه من و همسرم بردیم مدرسه غیر انتفاعی گلستان ثبت نامش کردیم محیط مدرسه فوق العاده تمیز و تعداد دانش آموزان خیلی کمتر از مدرسه قبلی بود ساعات کلاسشونم از ساعت 8 صبح تا 11/30 ظهره دیروزم که رفتم از مدرسه بیارمش مربیشون گفت خیلی پسر مودب و باهوشیه هر چه سر کلاس آموزش میدم زودتر از بقیه یاد میگیره خیلی دوستش دارم و مرتب با خودمه
اولین روز مدرسه خواهرم براش کیک باب اسفنجی سفارش داده بود همراه دختر داییم اومدن خانمان براش یه جشن کوچولو گرفتیم.
صبح ها من ساعت6/30 بیدار میشم و صبحانه رو آماده میکنم یک ربع به هفت پارسا رو بیدار میکنم و صبحانه میخوریم معمولاً پارسا یک لیوان شیر با دو سه لقمه نان و پنیر یا 2 تا تخم بلدرچین آب پذر یا دو سه لقمه مربا میخوره اونم باید کلی باهاش بحرفم تا هواسش پرت بشه و بزور لقمه رو تو دهنش بزارم چون عادت داره نیم ساعت بعد از بیدار شدن صبحانه بخوره کلی برنامه دارم باهاش ساعت 7/25 دقیقه دوتایی آماده میشیم و به آژانس زنگ میزنم اول اونو میزارم مدرسه و تا سر صف باهاش میرم و بعد خودم میام اداره همیشه نفر اول صف میشه 2 روز پیش گفت مامان بچه ای با مامانش اومده به من گفته برو نفر دوم وایسا نفر اول جای بچه منه منم اومدم نفر دوم وایسادم منم بهش گفتم نباید قبول میکردی چون تو قبل از اون رفتی و چرا به خانم مدیر نگفتی الان پشیمونم چرا بچه رو حساس کردم مگه چه فرقی میکنه نفر چندم باشه
دیروز وقت ورود به مدرسه یه هزار تومانی دم در افتاده بود به پارسا گفتم بلندش کنه رفتیم توی مدرسه سر صف چند بار بهش گفتم ببر به خانم مدیر بدش تا سر صف اعلامش کنه گفت الان نمیرم چون آژانس دم در منتظر بود منم بیشتر از این باهاش حرف نزدم ظهر وقتی رفتم دنبالش گفتم پولو چکار کردی گفت انداختم تو صندوق صدقات گفتم کی اینو بهت گفته گفت تو همش میگی برو بدش خانم مدیر اون خودش به همه گفته هر کس پول پیدا کرد بندازه تو صندوق صدقات
چهارشنبه توی اداره آموزش و پرورش برنامه دارن نمیدونم برنامشون چیه فقط مربیشون گفت حدیث ولایت رو حفظ کنن.
پارسا علاوه بر 4 سوره قبلی سوره ناس و فتح رو هم یاد گرفته. حالا نیاید بخندین بگین بچه مردم حافظ قرآن شده ماماناشون چیزی نمینویسن براشون ولی پارسا 6 تا سوره رو حفظه توی هر پست بهش اشاره میشه من به خاطر این مینویسم به امید خدا پارسا که بزرگ شد بدونه وقتی 5/5 سالش بوده 6 تا سوره رو از حفظ بوده مامان ماهان لطفاً شما بیشتر به دلیل نوشتن من توجه کنید