پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 15 روز سن داره

پارسا امپراطور كوچولوي مامان و بابا

خداحافظ آرامش

1392/9/5 13:07
نویسنده : ماماني
820 بازدید
اشتراک گذاری

ديروز جمعه بود اول آذرماه جمعه اي مانند اكثريت جمعه هاي گذشته من و پسري با خنده و شوخي و دل دادن و قلوه گرفتن از خواب بيدار شديم و بعد از صبحانه گل پسر برنامه جمعه به جمعه رو نگاه مي كرد و من مشغول تميز كردن خونه شدم كارم رو از اتاق خواب خودمون شروع كردم بعد از مرتب كردن رختخوابها نوبت به كمد رسيد تموم وسايلش رو بيرون ريخته بودم كه پارسا اومد توي اتاق نميدونم براي چي اومده بود نزديك من كه رسيد يك خودكار عروسكي رو كه قبلاً براش خريده بودم و نگهش داشته بودم براي وقت مدرسه رفتنش توي وسايل ديد بلندش كرد، من گفتم عزيزم اينو بر ندار هنوز جمله ام تموم نشده بود كه خونه شروع به لرزيدن كرد دستم رو دور كمر پارسا انداختم و گوشه اتاق وايسادم نميدونم چجوري توي اون شرايط تصميم گرفتم بيرون نرم و گوشه ي اتاق رو انتخاب كنم پشت سر هم ائمه رو صدا ميكردم و پسري بلند بلند ميخنديد چون دستم رو دور كمرش زده بودم قلقلكش ميومد و خندش گرفته بود از صداي افتادن وسايلي كه توي بلندي گذاشته بودم ازجمله سيني، ظرف عسل رو كه روي يكي از قوطي ادويه هاي داخل آشپزخانه بود، صداي لوسترها و لرزش شديد شيشه ها وحشت كرده بودم تمام بدنم ميلرزيد به محض تموم شدن سريع از توي كمد پالتو، روسري و دامن برداشتم و واسه پارسا هم پليور و در كمتر از 30 ثانيه توي كوچه رسيدم توي تموم عمرم اولين باريه كه به اين شدت زلزله رو احساس كردم حدود يك ساعت توي كوچه مونديم با يكي از دوستهام كه قصرشيرينه تماس گرفتم گفت اينجام وضعيت همونجوريه بعد از يكساعت دوباره رفتيم توي خونه هامون و من تموم خونه رو تميز كردم و واسه شام و نهار روز بعد هم غذا پختم كه خواهرم زنگ زد و گفت دوباره توي قصرشيرين زلزله اومده بياين بيرون دوباره رفتيم توي خيابان ولي هيچ خبري نبود توي خبرها نوشته بود تا الان 8 بار قصرشيرين رو لرزونده و اين وحشت ما رو زياد ميكرد نزديك غروب همسري كه فاتحه يكي از اقوامش توي يك شهر ديگه رفته بود برگشت خونه با هم رفتيم تو پارسا همه چيز رو واسه باباش تعريف كرد همسري ازش پرسيد پارسا زلزله چيه گفت فكر ميكني نميدونم اونيه كه آدم رو اينور اونور ميبره و مامان ميگه يا ابوالفضل.حدود ساعت 9/30 شب بود كه خوابيديم و توي خواب بوديم كه دوباره تموم خونه لرزيد و اين بار سه تايي زير چهارچوب در وايساديم و بعدش بيرون رفتيم البته قبل از خواب چند تا پتو چند دست لباس گرم و مقداري وسيله رو توي حياط گذاشتم كه وقتي براي بار دوم زمين لرزيد تموم وسايل رو بردم بيرون و تا صبح تموم مردم كوچه توي كوچه نشستيم و آتيش درست كرديم و البته تا صبح از سرما لرزيديم و مرتب توي ماشين ميرفتيم و بيرون روي فرشهايي كه پهن كرده بوديم نشستيم تمام مردم شهر بيرون از خونه بودن و توي پاركها و مناطق باز تا صبح بيدار بوديم ولي همسري بيرون نيومد و توي خونه موند و تا صبح خوابيد چند باري دنبالش رفتم و خونه ي ترك برداشته رو نشونش دادم و التماسش كردم بياد بيرون ولي نيومد مرغش يك پا داشت كه خوابم مياد و توي اون وضعيت توي خونه موند حسابي اعصابم رو بهم ريخت ساعت يك شب دوباره زمين لرزيد ولي شدتش كمتر از 2 بار قبلي بود و يا شايد چون بيرون بوديم زياد متوجه نشديم و نكته جالبش اين بود قبل از اينكه براي سومين بار زمين بلرزه تموم گنجشكها شروع كردن جيك جيك كردن و پرواز كردن داييم گفت الان دوباره زلزله مياد كه چند ثانيه بعد از پرواز گنجشكها زمين براي بار سوم لرزيد تا ساعت 7/30 صبح توي كوچه بوديم از سرما لرزيدم ولي خدا را شكر كه اتفاقي نيافتاد صبح ساعت 8/30 با مسئول اداري و مالي ادارمون تماس گرفتم و گفتم امروز مرخصي ميخوام كه گفت ديشب تا ساعت 4 صبح همگي آماده باش توي اداره بوديم و بهتره شماهم امروز بياين اداره منم پارسا رو با خودم آوردم كه اگر خدايي نكرده اتفاقي افتاد با هم باشيم. از صبح شايد بيش از 50 نامه نوشتم و ارجاع دادم به 3 تا ديگه از اداره هاي شهرستان كه همگي مربوط به خسارات وارده به منازل بوده و شامل ترك خوردگي شديد، شكستن شيشه و افتادن وسايل منزل و... آسيب ديدگي جزئي (مثل شكستگي دست و..) به علت افتادن در حين فرار كردن و يا افتادن شيشه روي دست و پاي افراد ميشه. همين الانم خبر آوردن از صبح 4 بار ديگه توي قصرشيرين زلزله اومده كه بيشترينش 3/3 ريشتر بوده و متأسفانه از اونجاييكه اداره اي كه من توش شاغلم توي شهرستان برترين دستگاه و در واقع به نوعي رئيس تمومي ادارات شهرستانه بهمان مرخصي هم نميدن و الانه كه بشينم زار زار گريه كنم.

پي نوشت:

ديروز بعد از برگشتن از اداره بازهم همگي توي كوچه نشستيم خيلي خوابم ميومد با خونه بابام رفتيم مياندار و چادر زديم شايد بتونيم با نگراني كمتر چند ساعتي بخوابيم ولي از بس پارسا اذيت كرد حتي 10 دقيقه هم نخوابيديم ساعت 7 بعد از شام برگشتيم خونه ساعت 8 شب خوابيديم ولي بقيه همسايه ها همگي توي كوچه و توي ماشين خوابيدن بخاطر بيخوابي شب قبل و شلوغي امروز محل كارم تا سر گذاشتم روي بالش سريع خوابم برد توي خواب بودم كه دوباره با لرزش شديد زمين از خواب پريديم سريع بلند شدم و پارسا را بلند كردم و تا زير سايه بان توي حياط رسيدم زمين لرزه تموم شد ميخواستم پارسا رو بلند كنم بوسش كنم ديدم بجاي پارسا بالش زير سرم رو بلند كردم و دوباره برگشتم توي خونه ديدم پارسا بغل باباش وسط هال ايستادن سريع گرفتمش و رفتيم توي كوچه پارسا يكجا بند نميشد حاضر نبود كلاه سر بزاره و جوراب بپوشه پتو رو كه دورش پيچيده بودم از روي خودش پرت زد پليورش رو بزور تنش كردم هر كاري كردم توي بغلم نيومد و شروع كرد دويدن توي كوچه و كنار ديوار و ماشينها تموم افرادي كه اونجا بودن بهش گفتن بيا بشين پيش مامانت ولي حرف گوش نميداد خيلي اعصابم بهم ريخت همسرم توي خونه پارسا اينجوري بلند شدم دستش رو كشيدم گفتم بيا بريم توي خونه نيومد و روسريم رو از سرم كشيد منم كنترل خودم رو از دست دادم و كار به كتك كاري كشيد و بعد از اون عذاب وجدان گرفتم داييمم عصباني شد گفت الان دوباره زلزله بياد و زير آوار بمونه تا آخر عمر عذاب وجدان ميگيري و خلاصه بعد از اينكه چند دست خورد اومد تو بغلم خوابيد تا صبح توي كوچه توي حالت خواب و بيداري بوديم همسري هم مثل شب قبل توي خونه موند البته به خاطر بگو مگوي شب قبلمون هنوز باهاش سر سنگينم و هنوزم معتقدم كارش يك نوع خودكشي محسوب ميشه و اون ديگه حق نداره به تنهايي براي جون خودش تصميم بگيره چون در قبال من و پارسا مسئوليت داره. صبح يك ربع به 9 با پارسا اومدم اداره كه ساعت 11 دوباره زمين با شدت زيادي تكون خورد توي اتاق پر از ارباب رجوع بود منم سريع پارسا رو بغل كردم و گوشه ي اتاق وايسادم و الانم با وجود گذشت بيش از 20 دقيقه از وقوع زمين لرزه هنوز تموم بدنم داره ميلرزه برامون دعا كنيد.

امروز سه شنبه مورخ 92/9/5 ساعت 12/45 دقيقه بعداز ظهره صبح ساعت 9 اومدم اداره بعد از سه روز كه هر روزش پارسا رو با خودم مياوردم الان پارسا رو  خونه بابابزرگم جا گذاشتم كه نيم ساهت پيش بابام زنگ زد و گفت بردمش خونه خودمون البته ميگم خونه منظورم همون چادرهاييه كه تو كوچه زديم از صبح 2 بار ديگه زلزله اومده ولي با ريشتر پايين كي اين وضع تموم ميشه فقط خدا ميدونه ديشب هم مثل شب قبل توي چادر بيرون از خونه خوابيديم خيلي شرايطمون سخته واقعاً آوراره بودن اونم با بچه ي كوچيك خيلي سخته از هر كسي كه اين پست رو ميخونه خواهش ميكنم شب و روز به خاطر آرامشي كه خدا بهمون داده شكرگزار باشيم چون تا به چشم خود نبيني نميدوني به دور از خونه و زندگي بدون امكانات با استرس و اضطراب زندگي كردن چه بلايي سر آدم مياره.

از وقتي كه پارسا به دنيا اومده بعد از هر بار دستشويي رفتنش (شماره 2) هميشه با صابون و آب گرم ميشورمش توي اين چند روز تحت هيچ شرايطي قانع نميشه آب سرد بهش بزنم حالا توي اين شرايط آب گرم از كجا بيارم؟؟؟؟

آقا خيلي به بو حساسه صبح ميخواستم صبحانه بهش بدم لب نزده و مرتب گريه ميكنه از بوي دود بدم مياد از اينجور صبحانه خوردن بدم مياد توي سه روز قبل توي محل كارم ميبردمش توي نمازخانه و صبحانش رو ميدادم. نميدونم چي بنويسم و از كجا بنويسم فقط ميتونم بگم ديگه بريدم هيچ وقت هيچ وقت تصور نميكردم يك روز مجبور بشم اينجوري زندگي كنم.

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (75)

مامان سپهركوچولو
2 آذر 92 14:53
وااااااااي چقدر وحشتناك ولي چه جراتي دارند باباي پارسا جوني مواظب خودتون باشين به نظر من اين جرأت نيست با جون خود بازي كردنه
مامان سپهر كوچولو
2 آذر 92 17:38
واي چه وحشتناك عزيزم خيلي ناراحت شدم مواظب خودتون باشيد
مائده
3 آذر 92 11:37
عزیزم اصلا ناراحت نباش ایشالله خدا بهتون کمک میکنه و هیچ اسیبی نمیبینین ولی ماشالله به این شجاعت همسرتون چه نترس
ماماني
پاسخ
شجاعت
مامان ایمان جون
3 آذر 92 12:13
وااااااااااااای خدایا,اینجوری که خیلی وحشتناکه هر دقیقه اضطراب و دلهره, ایشالا هیچ اتفاق بدی پیش نیاد,خیـــــــــــــــــــــــــــــــــلی مواظب خودتون و گل سری باشین
ماماني
پاسخ
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
3 آذر 92 12:24
سلام عزیزم وایییییییییییییییییی خدای من چه ماجراهایی شما داشتید انشالله بلا به دور ودیگه از این جور اتفاقات براتون پیش نیادناراحت شدم
ماماني
پاسخ
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
3 آذر 92 12:27
الهی بمیرم چقدر سخته ترس یه طرف وبدترازون سرمای هم یه طرف که مجبورید همه با هم تو کوچه شب را به صبح سپری کنید عـــــــــــزیزم پارسا جون فدات بشم شما هم موقع خوبی بود برا شیطنتهات وهم سرما که انشالله دیگه این اتفاق براتون نیفته که مجبور شید سرمارو تحمل کنید وخدایی ناکرده مریض شید
ماماني
پاسخ
حاضرم يكسال تو سرما بشينم فقط اتفاقهاي بد پيش نياد
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
3 آذر 92 12:30
پارسا جون چقدر قشنگ زازله رو توصیف کرده بود فدات بشم با اون خوش زبونیات دعا می کنم همگی با هم ودر کنار هم همیشه سالم باشید
ماماني
پاسخ
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
3 آذر 92 12:31
این آقای همسری مگه از جونشون سیر شدن حاضرن تو اون زازله از خونه بیرون نیان؟
ماماني
پاسخ
به احتمال زياد سير شدن كه حاضر نيست بياد بيرون
مامان امیر علی
3 آذر 92 12:35
سلام وای چقدر زلزله وحشتناک است و ادم واقعا عصبی میشه و ایشاالله دیگه براتون پیش نیاد ما خوشحال می شویم که با هم دوست بشیم و به وبلاگ ما هم سر بزنید
ماماني
پاسخ
توي اولين فرصت لينكتون ميكنم البته اگه قسمت بود و زنده موندم
مامان امیرمهدی
3 آذر 92 16:06
عزیزم ایشالا خدا پشت وپناهتون
ماماني
پاسخ
ممنون عزيزم تمام اميدمون به بزرگي خودشه
مامي کوروش
4 آذر 92 7:49
عزيز دلم شرايط سختيه مي دونم ،سعي کن يک ساک اماده کني و توش مواد غذايي کنسرو و لباس گرم ، چراغ قوه و يک دونه سوت بذاري . انشا... کار به اونجاها نمي کشه ولي اماده بودن ضرري نداره . به جاي سرسنگيني با همسرت صحبت کن و بگو الان شرايط لجبازي نيست و بايد سه تايي کنار هم باشيم .خيلي مواظب خودتون و پارسا باش .
ماماني
پاسخ
ممنون از راهنماييت همه چيز رو آماده گذاشتم جز سوت فكر خوبيهماماني هر كاري ميكنم نميتونم توي وبلاگ كوروش جون نظر بزارم چون كد امنيتيش بالا نمياد نميدونم فقط واسه من همينجوريه يا براي بقيه هم هست؟؟؟؟
مامان دو بهونه قشنگ زندگی
4 آذر 92 16:15
سلام مگه شما کدوم محله هستین که اینقدر شدید احساسش کردین ؟؟؟؟ راستش ما هیچکدوم رو احساس نکردیم و شب اول برادرشوهرم زنگ زد و هشدار داد و البته خوشحالم که احساسش نکردیم چون چند سال پیش که صحنه زلزله اومد خونه ما کامل لرزید و احساس خیلی خیلی بدی بود و تا مدتها زندگیم با استرس بود .جالبه که همه حتی طبقه بالای ما متوجه شدن ولی خونه ما اصلا نلرزید و البته مثل همسر شما تخت خوابیدیم نمی دونم تا چه حد صحت داشته باشه اما من شنیدم که چون شهر ما اطرافش کوه هستش زلزله نمیتونه زیاد خرابی به بار بیاره امیدوارم واقعیت داشته باشه ولی به نظر من نباید همسرتون رو سرزنش کنین چون ما نمیدونیم چه لحظه ای زلزله میاد و نمیشه که همیشه تو کوچه زندگی کنیم توکل به خدا انشالله که از اون زلزله های بد نیاد
ماماني
پاسخ
سلام عزيزم به نظرات خصوصي وبلاگت مراجعه كن
سپنتاي مامان
5 آذر 92 10:16
سلام اينقدر عصباني نباش خدابزرگه باباي پارسا رواذيت نكن از جونش سير نشده مغروره غرورش بهش اجازه نميده بيادبيرون خدا كنه دوباره اينجوري بشين
ماماني
پاسخ
سلام عزيزم من اذيتش نميكنم اونه كه با موندنش توي خونه اعصاب منو بهم ريخته فعلاً باهاش قهرم از صبح چند بازي زنگ زده چند مورد رد تماس دادم و يكي دو موردم با عصبانيت تموم باهاش حرف زدم آخه كدوم آدم عاقل به خاطر غرورش با جون خودش بازي ميكنهبه خاطر تمام احوال پرسيهات ممنونم
مامان مریم
5 آذر 92 13:31
سلام عزیزم من اینجا از خوندن مطالب شما ترس از زلزله توی دلم افتاده خدا انشاءاله محافظ شما و خانواده ات باشه خیلی مواظب خودتون باشین انشاءالله این بلای طبیعی از سرتون رفع بشه و به سلامتی به زندگی عادیتون برگردین
ماماني
پاسخ
مامانِ عسل
6 آذر 92 10:01
سلام عزیزم خدا را شکر سالمین. من آدرس وبلاگ را فراموش کرده بودم و لینک هم نداشتم تک تک نظرات را جستجو کردم تا پیداتون کردم . خیلی نگرانتون بودم. اینجا هم زلزله اومد البته ما احساس نکردیم اما بقیه گویا مثل شما بودن. خانواده منم مثل شما تا صبح توی حیاط موندن. با این شرایط فهمیدم کجا کار میکنین
ماماني
پاسخ
سلام ممنونم دوست خوبمخوبه خانواده شما يك شب توي حياط بودن ما از جمعه شب تا حالا توي كوچه و خيابونيم و در حد 5 دقيقه واسه برداشتن وسيله داخل خونه هامون ميريم اونم با استرس و هر لحظه به سقف خونه نگاه ميكنيم احساس ميكنيم الانه رو سرمون آوار بشه
مامانِ عسل
6 آذر 92 13:20
نشونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نميدونم چه جوری بگم!!!!! شرکته و دولتیه البته میگن نصف خصوصی نصف دولتی ولی خوب وزیر داره و زیر مجموعه یه وزارت خونست.... سه چهار تا شرکت دوستی بیشتر نداریم شرکت مخابرات- شرکت آب و فاضلاب- شرکت برق - شرکت گاز و ..... حالا اگه گفتی
ماماني
پاسخ
سر فرصت فكر ميكنم و پاسخ ميدم
مامانِ عسل
6 آذر 92 13:20
رمز هم ندادین که
ماماني
پاسخ
به پيامهاي خصوصيت نگاهي بيانداز
مامانِ عسل
6 آذر 92 13:22
ببخشید الان رمز اومد
ماماني
پاسخ
مامان سایدا
7 آذر 92 9:27
سلام عزیزم نگران نباش ما هم که کرمانشاه هستیم زمین لرزه رو حس کردیم خیلی وحشتناک بود به خصوص این تکرارشدن هاش
ماماني
پاسخ
آیسان مامان ماهان
7 آذر 92 11:05
سلام خانومی ،خدا بخیر کنه چقد ناراحت شدمایشالله دیگه همچین اتفاقی برا هیچ یک از شهرهای عزیزمون نمی افته و دل کسی نمیلرزه
ماماني
پاسخ
آیسان مامان ماهان
7 آذر 92 11:06
الهی بمیرم که اینهمه سختی کشیدینالان حالتون خوبه خوبه نترسیدین که زیاد هاااان؟؟؟
ماماني
پاسخ
خدا نكنه عزيزم ممنون بد نيستيم توكل بر خداترسيديم خيلي هم زياد ترسيديم باور كن از صداي رفت و آمد ماشين هم يك متر ميپريم هوا و ميگيم زلزله اومد
آیسان مامان ماهان
7 آذر 92 11:07
عجب بابای نترسی ،بابا پارسا جون این بلایایی طبیعی شوخی سرش نمیشه که
ماماني
پاسخ
توي اين يك مورد حرف حساب حاليش نيست و حسابي رو اعصاب من راه رفته كه به وقتش به حسابش رسيدگي ميكنم البته اگه زنده بمونيم
آیسان مامان ماهان
7 آذر 92 11:08
بگنده رئیستون که مرخصی نداد که استراحت کنین
ماماني
پاسخ
هر چند ناراحت شدم ولي زياد مقصر نيست بيشتر همكاراي آقامون ساعت 3 شب تا 8 صبح ميرن خونه و بقيه ساعت ها توي اداره هستن از اين گذشته دفتر من ستاد بحران شهرستانهامروز پنج شنبه تعطيلي بوده بازهم اومدم اداره ميگن آماده باشيم
آیسان مامان ماهان
7 آذر 92 11:08
راستی گلم شمام شاغلین،،میشه بگین کجا؟؟؟؟منم قسمت معاونت اداری و مالی دانشگاه علوم پزشکی هستم ..
ماماني
پاسخ
به نظرات خصوصيتون نگاهي بنداز
مامان پرهام
7 آذر 92 11:11
خدا بهمه رحم کنه ایشالله که همیشه سلامت باشین به ماهم سر بزنیین
ماماني
پاسخ
الهي آمينآدرستون باز نميشه
مامان سایدا
7 آذر 92 12:10
سلام عزیزم آره منظورت از خصوصی چیه اگه پیام آره دارم پیامت هم رسید نگران نباش اگه توی خود شهر هستی و خانه ات هم بافت قدیمی نیست نگرانی نداره به خدا توکل کن . هرچند باورکن بعضی موقع ها که توی زندگی کم میارم دوست دارم همچین زلزله ای بیاد که با خاک یکسان بشم
ماماني
پاسخ
سلام خانمي خدا نكنه از خدا ميخوام هيچوقت كسي رو دچار اين حادثه نكنه
عمهِِ ِ آتنا
7 آذر 92 21:41
وای خیلییییی ترسناک بود ولی من نمیدونم چرا نمیرفتم بیرون از خونه شبا هم خوب میخوابیدم
ماماني
پاسخ
چه جرأتي داشتيالبته شهر ما بيشتر درگير بود
مامان امیرمهدی
8 آذر 92 2:00
هنوز هم ادامه داره؟
ماماني
پاسخ
عزيزم توي شهر ما 72 ساعته كه خبري نيست ولي توي قصرشيرين ديروز 6/30 غروب 3/1 ريشتر اومده با وجود اين هنوز توي چادر ميخوابيم و جرأت توي خونه موندن نداريمبرف هوا هم باراني شده و اين بيشتر اذيتمان ميكنه
مامي کوروش
9 آذر 92 10:32
ماماني جون چه خبر ؟ اوضاع چطوره ؟ عزيزم توي بلاگفا تا نظرت رو ننويسي کد و نشون نمي ده .
ماماني
پاسخ
سلام عزيزم سه روزه توي شهر ما خبري نيست ولي توي شهر همجوار همينجور ادامه داره و همين باعث شده هنوز زير چادر باشيم و به خونه هامون برنگرديم چون بين مردم پخش شده زلزله بم همينجوري بوده مدت چند شبانه روز پشت سر هم ادامه داشته دو سه رو قطع شده مردم برگشتن خونه هاشون و شب زلزله همه رو غافلگير كرده حالا صحت و سقمش رو نميدونم نظر رو مينويسم ولي بازهم كد بالا نمياد
مامان ایمان جون
9 آذر 92 12:22
عزیزم , من با اجزه لینکتون میکنم
ماماني
پاسخ
باعث افتخاره شما هم لينك شدين
ماهرخ
9 آذر 92 17:46
چرا پیام من نیست اینجا ؟
ماماني
پاسخ
نميدونم
مامان امیرمهدی
10 آذر 92 1:19
عزیزم خدا بزرگه ایشالا درست میشه
ماماني
پاسخ
مامان ریحان
10 آذر 92 9:37
سلام از طریق پرسشت اومدم وبت ، اول اینکه خیلی ناراحت شدم منم تجربه شو دارم تو زلزله ی آذربایجان فک کن که لحظه ی زلزله خوابم باشیم هر سه تایی مون من هم مثه شما خیلیـــــــــــــــــــ ترسیدم منم مثه شما بودم و حتی با صدای انبساط انقباض در و وسایل خونه همچین می پریدم که نگو و دل و دماغ هیچ کاری نداشتم به خصوص که روزه هم باید می گرفتیم به خدا توکل کن عزیزم مرور زمان همه چیزو درست می کنه زیاد ذکر الا بذکر الله تطمئن القلوب رو بخون به روزای خوشی که در کنار فرزند و همسرت داری فک کن ایشالا که این روزا هم میگذره
ماماني
پاسخ
ممنون كه وقت گذاشتين و پاسخ دادين
مامان ریحان
10 آذر 92 10:48
خونه ی ما چون چند تا ترک داشت من زیاد متوجه نشدم که این ترکایی که بجود اومده واسه زلزله هست یا نه عزیزم اگه یادتون باشه زلزله ما 6 ریشتر بود و پس لرزه هاش اندازه ی زلزله شما بود فک کنم 3 شب فقط شبها بیرون خوابیدیم و چون ماه رمضان بود و همسری می دید که من خیلی ترسیدم روزا نمی رفت سر کار و پیشم بود و منو تنها نمی ذاشت ( شایدم چون من دور از خانواده م هستم ) ریحان اون موقع شیر هم میخورد و هوای اینجا هم شبهاش از شهریور خیلی سرد می شد و خیلی لحظات سختی رو گذروندیم درست یکماهی طول کشید چون بزرگی زلزله زیاد بود حالا ما که توی تبریز بودیم پس لرزه بود و این همه ترسیدیم دیگه یادت می اد که چه خسارتی اون زلزله به همراه داشت
ماماني
پاسخ
خدا به همه رحم كنه خيلي سخته خيليمنم از اين پس لرزه ها ميترسم ميگم نكنه شب توي خواب غافل گيرمان كنه يا اينكه من و پارسا توي خانه دور از هم باشيم و اون لحظه براي بيرون رفتن خيلي دير ميشهنميدونم ادامه مطلب پست آخر وبلاگم رو خوندي يا نه اونجا توضيح دادم كه شب بجاي پارسا بالش رو برداشته بودم و رفته بودم بيرون
منصوره مامان زهره
10 آذر 92 10:56
سلام عزیزم اشتباه گفتن، قبل از زلزله ی اصلی کلی پیش لرزه داشتن، که خیلیا داخل حیاط خوابیده بودن... ضمنا بم خیلی از خونه هاش خشتی بوده به خاطر همین تعداد کشته ها زیاد بود... یادمه یکی از دوستام میگفت اون شب نوبتی می خوابیدیم و هر یک ساعت یکی مون بیدار بود.... نگران نباشید به خدا توکل کنید، همسرتون رو هم قانع کنید که فعلا به یه خونه ی امن برید، بهش بگید دوست دارید کنار اون باشید اما تو این خونه آرامش ندارید
ماماني
پاسخ
يعني همون روز پيش لرزه داشتن و شبش زلزله اومده بود يا اينكه مثل ما چند روز پشت سرهم پيش لرزه بوده و زلزله اي كه خسارات زيادي داشت بعد از اون اتفاق افتاد
الهام مامان علیرضا
10 آذر 92 11:45
واااااااااااای چه حال و روز بدی من فکر نمی کردم کرمانشاه هم به این شدت باشه والّا زودتر برای احوالپرسی میومدم پیشت آخه اخبار میگه قصر شیرین زلزله اومده تو رو خدا مراقب خودتون باشید به هر تکنیکی که خودت سراغ داری همسرت و بیار بیرون از خونه خیلی ناراحت کننده ست خدا خودش نگهدارتون باشه عزیزم
ماماني
پاسخ
ممنون عزيزم ما خود كرمانشاه نيستيم شهرستان همجوار قصرشيرينيم و هر زلزله اي كه اونجا رخ ميده توي شهر ما هم مياد و متأسفانه سايت ژئوفيزيك فقط مال قصرشيرين رو ثبت مبكنه
منصوره مامان زهره
10 آذر 92 12:48
عزیزم می دونم اون روز داشتن اما اینکه 3 روز قطع شده باشه رو نمی دونم، گلم اصلا به شایعات توجه نکن! یادمه بعد زلزله ی بم به شدت می گفتن شهر ما قراره مثل بم بشه و این وسط از نقل خواب دیدن های افراد هم دریغ نمی کردن، اما شکر خدا هیچ اتفاق بدی نیفتاد! چقدر تا قصر شیرین فاصله دارید؟ حال و روزتو خیلی درک می کنم، اما سعی کن آرامشتو حفظ کنی... "یا نور المستوحشین فی الظلم" یادت نره تو هر لحظه ی ترس از عمق وجودت صداش کن مطمئن باش دستتو می گیره.
ماماني
پاسخ
بابت تموم راهنماييهات ممنونمعزيزم ما 30 كيلومتر تا قصرشيرين فاصله داريم و الانم پنجمين روزيه كه خبري از زلزله نيست ولي دلنگرانيهامون هنوز ادامه داره ديشبم بعد از مدتها براي اولين بار توي خونه خوابيديم قران رو بالاي سرمون گذاشتم و خوابيديمتوي اين اوضاع حرف اطرافيان بيشتر از زلزله آدم و رو آزار ميده اين ذكرم دو روزيه كه ورد زبونم شده
مامان محمدصدرا
10 آذر 92 13:41
عزیزم خیلی منقلب شدم. انشاالله خدا بخیر بگذرونه. دعاتون می کنم گلم. تحملتو زیاد کن خانومی میدونم سخته ولی شما مادری و وظیفه ات سنگیینه باید هم هوای همه خانواده رو داشته باشی هم به همه آرامش بدی. خداپشت و پناهتون باشه انشاالله
ماماني
پاسخ
ممنون دوست خوبم
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
10 آذر 92 14:29
سلام عزیزم خوبید در چه وضعی هستید ؟امیدوارم آرامش همیشگیتونو به دست آورده باشید پارسا جونم چطور هست الهی فدات بشم که نگران ما بودید من بعد اینکه اومدم دیم اینجا زلزله اومده کلی براتون دعا کردم ودلم براتون می سوخت ولی طولی نکشید که خودمون هم دچار این حادثه شدیم اونوقت بود که چقدر بیشتر درکتون کردم ارامش رو این زلزله از ما گرفته فاطمه از ترس مریض شده
ماماني
پاسخ
نميدونم چي بگم كاملاً دركتون ميكنم خيلي سخته وقتي شنيدم شهر شمام زلزله اومده نگرانتون شدم سريع به وبلاگتون سر زدم وقتي نوشته بودين سالميد خدا رو شكر كردم
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
10 آذر 92 14:30
ممنون گلم راست میگی به خدا سخته اگه اون روز خواهرم پیشم نبود نمی تونستم از پس دو بچه بر بیام خدا اون لحظه آبجیمو بهم رسوند انشالله شما هم دیگه این بلای آسمانی نصیبتون نشه
ماماني
پاسخ
از خدا ميخوام اين بلاي آسموني نصيب هيچكس نشه
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
10 آذر 92 14:31
عزیزم فداتون بشم شما هنوز درگیرید ؟میگن این زلزله از کشمیر وهند شروع شده روی خط مستقیم هست تا که به مارسیده دیگه نگران نباش انشالله طرف شما دیگه خبرایی نیست سختی رو پشت سر گذاشتید از دعای خیرتون ممنونم
ماماني
پاسخ
از خدا ميخوام هيچ جاي دنيا زلزله نياد خيلي وحشتناكه خيلي
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
10 آذر 92 14:33
چشم عزیزم همین الان هم هنوز پس لرزه داریم وما هنوز وحشت زده ایم فاطمه رنگش مثل گچ سفید شده همش می ترسه از کنارم جم نمی خوره شما هم مواظب پارسا جون وخودتون باشید عزیزم الان کاملآ حالتونو می فهمم الهی بمیرم واین روزها رو نبینم
ماماني
پاسخ
خيلي مواظب خودتون باشين توي اين شرايط هيچ كاري از دست هيچكس ساخته نيست فقط بايد به خدا توكل كردمن هنوز استرس دارم و با كوچكترين صدايي از جا ميپرم و از اين گذشته هر لحظه احساس ميكنم زمين داره زير پام تكان ميخوره
مامان پريسا خانوم
10 آذر 92 16:01
سلام عزيزم توي پرسش و پاسخ سوالي كه پرسيدين گفتم بيام وبلاگتون كه اين پستتون رو خوندم. ميدونم خيلي سخته و خيلي وحشتناكه من كرمانيم و حداقل سالي يكي دوبار زلزله رو تجربه مي كنيم و ديگه برامون عادي شده يعني موقع زلزله ميپريم بيرون از خونه بعدم مثل شوهر شما برمي گرديم رو بالش نرم و راحت ميخوابيم و اينكه تند تند زلزله هاي كوچيك مياد خوبه و باعث ميشه انرژي زمين كم كم بيرون بره بجاي اينكه يهويي يه زلزله 6-7 ريشتري بياد به نظر من در طول روز توي خونه خودتون باشيد و شبها هم نزديك در خروجي بخوابيد به هر حال اگر خونتون همكفه كه اينجوري فهميدم، اينقدر فرصت خواهيد داشت كه خودتونو توي كوچه برسونيد. تو شهر ما شهرستانها كه خونه هاي مستحكمي ندارن تو حياطشون كانكس درست كردن و شبها اونجا ميخوابن البته نه هميشه وقتايي كه مثل شما اينجور زلزله هاي كمه پشت هم دارن بعضيا هم از آهن شبيه تختهاي مرتفع ساختن و زيرش ميخوابن. اميدوارم كه اين زلزله ها زود تموم شه و آرامش به خونه هاتون برگرده. در مورد شوهرتون بايد بگم شما هم يكي دو روز پيشش بمونيد خواهيد ديد چجور احساس مسئوليت مي كنه و در واقع خودش ميترسه و شما رو با خودش به يه جاي امن ميبره اينقدر تنهاش نزارين كه لجبازي كنه شما بايد او رو تكيه گاه خودتون بدونيد و بهش اعتماد كنيد تا ببينيد چجوري از تون مراقبت مي كنه مواظب خودتون باشيد باي
ماماني
پاسخ
ممنون كه وقت گذاشتين و راهنمايي كردين
مامان مانلی
10 آذر 92 17:18
ای وای چقدر وحشتناک خیلی مواظب باشین
ماماني
پاسخ
مثل هیچکس
11 آذر 92 11:44
عزیزم خدا رو شکر به خیر گذشت توی ایلام هم کاملا احساس میشد .
ماماني
پاسخ
خدا به همگيمون رحم كنه
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
12 آذر 92 0:20
سلام عزیزم خوبید چه خبر انشالله لا اقل شما ارامشتونو بدست اورده باشید ما که درب داغونیم از ترس خوابمون نمی بره
ماماني
پاسخ
سلام خانمي كاملاً دركتون ميكنم خيلي سختهقبلاً وقتي تصاوير زلزله زدگان رو توي تلويزيون ميديدم خيلي ناراحت ميشدم حتي بعضي وقتها اشكم در ميومد يادمه وقتي تصوير زلزله زدگان بم و آذربايجان رو ديدم كلي اشك ريختم ولي هيچ وقت فكر نميكردم عمق فاجعه اينقدر باشه و هيچ وقت تصور اين رو نميكردم كه آثار روانيش ممكنه تا مدتها ادامه داشته باشهفقط ميتونم بگم اميدتون به خدا باشه همون حرفي كه دوستاي خوبم به من ميگفتن
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
12 آذر 92 0:23
پارسا جون چطور هست روحیش خوبه عزیزم هواست بهش باشه که ترس برنداره فاطمه که داغونه مریض شده همش بی حاله ومیگه مامان می خوام بخوابم خیلی می ترسم بلایی سرش بیاد من خیلی نگرانتون شدم میشه خبری از خودتون بدید ممنونم وممنونم که اومدیدپیشمون وشرمنده که نگران شدید
ماماني
پاسخ
خدا رو شكر كه تا حالا تقريباً به خير رفع شده و توي شهر شما بيشتر كشته نداده پارسا خوبه و زياد نميدونه زلزله چيه و ممكنه چه بلايي سرمون بياره تازگيهام ميگه زلزله اومد ميگم اين و نگو ميگه من خودمو ميگم من زلزلم ديگهما خوبيم و ديشب بعد از حدود 10 شب بيرون بودن رفتيم تو خونه خوابيديم البته شب قبلش شهرهاي اطرافمون لرزيدن
مامان امیرعلی
12 آذر 92 9:33
ماماني
پاسخ
ستارگان آسمان من
13 آذر 92 13:30
واقعا با بچه خیلیییی سخته یادمه تهران هم حدودا 10 سال پیش زلزله اومد من تا یکی دو ماه از ترس خواب راحت نداشتم حالا با بچه که سخت تره
ماماني
پاسخ
مشكل اصلي منم وجود پارسامه و بيشتر ترسم از اينه نكنه خدايي نكرده اتفاقي بيافته يكي از ما بره و يكي ديگه بمونه
ماهرخ
13 آذر 92 18:56
نگو خداحافظ آرامش عزیزم این یک وضعیت موقت است و همه چیز به روال عادی بر خواهد گشت نگران نباش
ماماني
پاسخ
بعيد ميدونم به اين زودي زندگيمون برگرده روال عاديششب كه ميخوابم احساس ميكنم فردايي برام وجود نداره، حتي يك لحظه نميتونم چشم از پارسا بردارم بچم جرأت نداره بره تو اتاقها سريع صداش ميزنم از توي حال جم نخور نكنه زلزله بياد،از وقتي زلزله اومده حتي يك دقيقه تنها توي خونم نبودم و بعد از برگشتن از اداره ميرم خونه بابابزرگم تا همسرم برگرده جرأت ندارم تنها برم توي حياط، از صداي ماشيني كه از توي كوچه رد ميشه يك متر ميپرم هوا و هزاران تغيير ديگه كه توي زندگيم به وجود اومده همه اينها آرامش رو ازم گرفته
رومینا
15 آذر 92 17:43
پس چرا اخبار هیچی تگفت ما اصلا خبر نداشتیم . وای چه استرسی بهت وارد شده عزیزم خدایا شکرت که چیزی به خودتون نشده
ماماني
پاسخ
ما10روزي زير چادر بوديم و از تلويزيون هم خبري نبود ولي دوست و فاميل توي شهرهاي ديگه تعجب ميكردن كه چرا اخبارسراسري فقط يك بار اونم فقط تصويري از بيمارستان و آسيب ديدگان زلزله رو (زمان خارج شدن از خونه زمين خوردن و دست و پاهاشون شكسته يا شيشه شكسته و زخمي شدن)نشون داده و اين موضوع خيلي ناراحت كننده بود
مامان مانلی
17 آذر 92 17:50
عزیزم چه خبر؟خوبین؟
ماماني
پاسخ
ممنون بد نيستيم
ستارگان آسمان من
18 آذر 92 1:45
سلام عزیزم خوبی؟ وضعیت چطوره؟ آرامش برگشت ؟
ماماني
پاسخ
سلام خانومي ممنون بد نيستمآرامش؟؟؟؟؟؟ من يكي كه باهاش خداحافظي كردم درسته چند روزي ميشه كه زلزله نيومده و در حد چند پس لرزه بوده اونم ما تو خواب بوديم و متوجه نشديم ولي هنوز از ترس خواب راحت نداريم
آیسان مامان ماهان
18 آذر 92 11:24
سلام خانومی ،حالتون خوبه انشالله ،آرامش به خونه و کاشانتون رسیده
ماماني
پاسخ
سلام ممنون بد نيستمآرامش كه حالا حالاها بر نميگرده
آیسان مامان ماهان
18 آذر 92 11:24
عزیز دلم شما و پارسا جونم رو میبوسم و به خدای مهربان میسپارمتون که خودش محافظتون باشه
ماماني
پاسخ
مامانِ عسل
18 آذر 92 13:34
سلام خانومی خوبین خدا را شکر آرامش برگشته پارسا جونی چطوره در مورد قالب خودم درستش کردم. البته ماده قالب گیری را از سایت خرید کردم
ماماني
پاسخ
سلام ممنون شما چطورينخيلي قشنگ شدهقرار بود در مورد شغلتون بيشتر توضيح بدين شايد بتونم حدس بزنم كجا شاغلين ولي چيزي نگفتين
مامان یاسمن و محمد پارسا
18 آذر 92 16:05
الاهی بمیرم چقد وحشتناک مامان جون بمیرم بخدا من دلم داره از ترس می لرزه بمیرم چه بر شما گذشته ایشالاه بلا دوره عزیزم خیلی مواظب باشید مامان جون من چیزی تو خصوصی ندیدم لطف کنید بازم برام بزارید ممنونم بازم میام پیشتون مواظب خودتون باشید
ماماني
پاسخ
خدا نكنهباور كنيد الان يادم نمياد چي بودهبه محض اينكه يادم بياد ميزارم براتون شايد رمزم رو خواستين
مامان پريسا خانوم
18 آذر 92 18:16
عزيزم زلزله تموم شد؟آرامشتون برگشته يا نه؟
ماماني
پاسخ
زلزله رفت و آرامش رو با خودش برد
منصوره مامان زهره
18 آذر 92 19:59
سلام عزیزم ممنون از تبریکاتت اتقافا قصد داشتم که بیام احوالتون رو بپرسم اما انگار شما دوست بهتری هستید و پیش دستی کردید اوضاع و احوال چطوره؟ تب زلزله خوابیده؟ مشکلاتتون حل شد؟
ماماني
پاسخ
سلام خواهش ميكنمچند روزي ميشه كه نلرزيديم ولي فكر و خيالش هنوز هست
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
18 آذر 92 23:36
سلم خوبید؟ آخی بمیرم گلم ما یه کم بهتر شدیم نه اینکه بچه ها مریض شدن از بس درگیر اونا هستم که بعضی وقتها زلزله یادم میره ما دیشب تازه اومدیم تو اتاق خواب می خوابیم تا اون موقع آماده باش پشت در حال پذیرایی می خوابیدیم که به بیرون نزدیک باشیم عزیزم بهتره شما هم کم کم ارام بگیرید بهت اطمینان می دم که دیگه خبری از زلزله نیست دیگه از شما رد شد انشالله دیگه راحت به زندگیتون برسید با اینکه فراموش کردنش سخته ولی خودتونو دلداری بدید وتوکل به خدا در کنار فرزند وپسرتون به زندگی خوب فکر کنید
ماماني
پاسخ
سلام ممنون حتما سرما خوردناتاق خوابما هم دقيقاً به صورت آماده باش پشت در پذيرايي كه خروجي خونه ميشه ميخوابيمخيلي وحشتناك بود خيلي بعيد ميدونم به اين زودي بتونم فراموش كنم
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
18 آذر 92 23:39
ممنون که بهمون سرزدید مواظب خودتون باشید گلم عزیزم دیگه به زلزله فکر نکنید چون هرچی بیشتر بهش فکر می کنید بیشتر عذاب می کشید
ماماني
پاسخ
مامان ریحان
18 آذر 92 23:52
سلام مرسی که اومدید پیشمون و تولد ریحانه رو پیشاپیش تبریک گفتید خودتون چطورید ؟ بهتر شدید ؟ هنوز پس لرزه ها رو احساس می کنید ؟ عزیزم شما هم گیلان غرب زندگی می کنید؟
ماماني
پاسخ
سلام خواهش ميكنمما هم خوبيم البته اگه فكر و خيال زلزله بزارهدو سه روزي ميشه پس لرزه نداريم ولي فكر و خيالش هست هنوزالبته اينم بگم من خودم باعث اين همه اضطراب شدم چون اگه پست رو كامل خونده باشيد نوشتم بعد از اولين زلزله كه بيش از 4 ريشتر بود من برگشتم خونه و نظافت روز جمعه رو انجام دادم، شام و حتي غذاي فردا شب كه قرار بود پارسا رو ببرم ژيمناستيك و وقت پختنش رو نداشتم آماده كردم ولي بعد از زلزله هاي پي در پي اومدم تموم تصاوير و مطالب زلزله هاي بم و رودبار رو خوندم با ديدن اون تصاوير، گورهاي دسته جمعي و... وحشت كردم در اون حد كه شبها از ترس تموم لامپ هاي خونه رو روشن ميزارم و تو روزها حتي وقتي پارسا پيشمه امكان نداره يك دقيقه هم توي خونه تنها بمونم خلاصه اوضاعي شده
مامان ترنم
21 آذر 92 9:08
ماماني زود به زود آپ كن و ما رو از نگراني در بيار.
ماماني
پاسخ
بهاره مامان بردیا
25 آذر 92 2:00
وایی عزیزم من تازه خوندم نوشته هاتون و خیلی متاثر شدم انشالا خداوند همه رو از این بلاها حفظ کنه مخصوصا فرشته کوچولوهای مارو آمین دوست عزیزم براتون آرزوی سلامتی می کنم و خداوند شمارو حفظ کنه
ماماني
پاسخ
مامان سپهر كوچولو
26 آذر 92 9:40
سلام ماماني نميخواين آپ كنين دلمون براتون يه ذره شده
ماماني
پاسخ
بزودي ميام
مامان محمدصدرا
26 آذر 92 11:52
عزیزم نیستی؟ نگرانتم.
ماماني
پاسخ
ممنون دوست خوبم
ستارگان آسمان من
26 آذر 92 16:20
سلام عزیزم چطوری؟ کجایی؟
ماماني
پاسخ
سلام ما خوبيم اميدوارم شما هم خوب باشينبه زودي ميام
ستارگان آسمان من
29 آذر 92 2:49
سلام چطورین؟
ماماني
پاسخ
خوبيم ممنون شما خوبين؟
مامان سپهر كوچولو
29 آذر 92 10:53
عزيز دلم ايشالله كه زودتر زندگيتون به همون روال قبلي برگرده ، خيلي ناراحت شدم حتما حتما حتما براتون دعا ميكنيم . واقعا آدم تا وقتي در آرامشه قدرشو نميدونه وقتي مطالبتونو خوندم خيلي روم تاثير گذاشت.
ماماني
پاسخ
ممنون عزيزم
مامان ترنم
30 آذر 92 13:32
قدم مانده به یلدا. به شبی خاطره انگیز وبلند. به سپیدی. به زمستان. و اناری که دلش قصه ی یک رنگی است. یلدای دلتان شاد و پرنور باد
ماماني
پاسخ
مامان سپهر كوچولو
30 آذر 92 18:49
يلداست بگذاریم هر چه تاریکی هست هرچه سرما و خستگی هست تا سحر از وجودمان رخت بربندد امشب بیداری را پاس داریم تا فردایی روشن راهی دراز باقیست شب یلدا مبارک!
ماماني
پاسخ
آیسان مامان ماهان
1 دی 92 13:21
سلام عزیزم یلداتون مبااااااااااااااااااااارک،شادیاتون جمع و غمهاتون کم بشن الهی
ماماني
پاسخ
عمهِِ ِ آتنا
12 دی 92 14:23
سلام سلام خوووووبین ؟؟ من کم پیدا شما هم که زیاد آپ نمیکنین،حالتون خووبه؟
ماماني
پاسخ
سلام خوبيم ممنون زود ميايم
مامان یاسمن و محمد پارسا
15 دی 92 11:20
وای مامان اینجا را الان خوندم ایشالاه هیچ وقت هیچ وقت دیگه تکرار نشه و همیشه سلامت باشید عزیزم نگران رفتاری که با پارسا جون داشتی نباش خدای تو این لحظه کنترل کردن خیلی کار سختیه شما هم دعاي هر روز منو تكرار كردين خيلي وحشتناكه خيلي