مسافرت
پنج شنبه اول فروردین 91 ما و خانه بابا حسین عازم سفر شدیم اول قرار بود بریم سنندج ولی روز حرکت تصمیمون عوض شد و عازم استان ایلام شدیم ما نیم ساعت بعد از اونا حرکت کردیم و آنها بعد از چند کیلومتر منتظرمون مونده بودن و به محض اینکه به هم رسیدیم تو گفتی میرم با ماشین اونها میام ولی من قبول نکردم نزدیک غروب از ایلام رد کردیم و به صالح آباد رفتیم شام رو بیرون از صالح آباد خوردیم و تو هم کلی بازی کردی بعد از شام رفتیم دنبال خونه ولی همه ی خونه های اجاره ای پر بودن و مدارسی که برای ستاد اسکان در نظر گرفته بودن جا نداشتن هوا هم خیلی سرد بود و امکان بیرون خوابیدن نبود نهایتاً مجبور شدیم توی راه رو یکی از مدارس چادرمون رو بزنیم و همونجا بخوابیم ولی چه خوابی اینقدر سر و صدا زیاد بود که نگو بلاخره ما خوابیدیم ولی بابا حسین گفت تا صبح نتونستم چشم رو هم بزارم صبح هم ساعت 6 و نیم بیدار شدیم و صبحانه خوردیم و بعد از کلی گشتن و خرید کردن توی شهر عازم مهران شدیم نرسیده به مهران طبیعت خیلی قشنگی داره و چند سال پیش که مهران رفتیم نهارمون رو اونجا خوردیم و این بار هم به اونجا سر زدیم و تو هم بنای ناسازگاری گذاشتی نه حاضر به عوض کردن لباست بودی و نه اینکه عکس بندازی
بعد از مدتی اونجا موندن به مهران رسیدیم و تا بابا حسین واسمون بستنی خرید من و بابا هم رفتیم نون خریدیم و نهارمون رو مهران خوردیم توی پارک اول شهر بودیم و کلی کاروان راهیان نور اونجا بودن بعد از ظهر راه افتادیم به سمت ایلام و به پارک اول شهر رفتیم که متأسفانه اسم پارک یاد هیچ کدوممون نمونده ولی فکر کنم چشمه بخشی از اسم پارک بود( حافظه رو کیف کن) و اونجا هم بیشتر از هممون به تو خوش گذشت که کلی بازی کردی ولی باز هم حاضر به تعویض لباست نبودی با هزار خواهش و تمنا و وعده و وعید من و بابایی حاضر شدی شلوارت رو عوض کنی.
نزدیک شام به ایوانغرب رسیدیم و شام رو کنار امامزاده عبدالله خوردیم که خیلی از معجزه اش حرف میزنن و بلاخره حدود ساعت 10 شب راهی خونه شدیم چون مامان فردا کشیک داره و با وجود اینکه تعطیله باید بره سر کار. شب بعد از رسیدن به خونه تمام ظرف و ظروف و پتوهایی که با خودمان برده بودیم رو شستم و 5 بار هم لباسشویی رو روشن کردم و بعد از اون دوش گرفتم و ساعت از سه شب گذشته بود که خوابیدم و فرداش هم با توجه به اینکه ساعتها یک ساعت جلو اومدن مثل این بود که ساعت 6 بیدار شدم و حسابی خسته بودم و با وجود این رفتم اداره و ساعت 11 بابا تو رو آورد پیشم و تا ساعت 2 اداره بودیم و غروب هم با بابا رفتیم دور و ور شهرمون کلی گشتیم. روزهای بعد تعطیلات هم یا مهمون داشتیم و یا مهمونی میرفتیم البته ادارات پنجم باز شدن و 12 و 13 فروردین که تعطیل بود روز 12 بابا کشیک داشت و روز سیزده هم بعداز ظهرش رفتیم سر مزار.