پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 19 روز سن داره

پارسا امپراطور كوچولوي مامان و بابا

اولین برف

1391/10/28 8:58
نویسنده : ماماني
509 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از ظهر سه شنبه 91/10/19 قرار بود بابایی همراه یکی از همکاراش عازم قم بشن مامان اداره بود که بابا باهاشون تماس گرفت و گفت اگه ممکنه 2 ساعت مرخصی بگیر تا من زودتر راه بیافتم مامان هم یک ربع به یک راهی خونه شد وقتی به خونه رسید بابا گفت دوستش تماس گرفته و گفته با مرخصیش موافقت نکردن اگه خسته نمیشین شما باهام بیاین مامان هم یک ساعته همه وسایل رو آماده کرد و راهی قم شدیم نهارمون رو هم با خودمون بردیم و توی راه خوردیم. حدود ساعت 10 به قم رسیدیم و شب حرم حضرت معصومه ماندیم و روز بعد بازار رفتیم و کلی خرید کردیم و جنابعالی هر وسیله ای که مربوط به بن تن و مرد عنکبوتی بود رو به مامان نشون میدادی و میگفتی مامان اینو نگاه و از اون جایی که خیلی آقا تشریف دارین بهانه ی هیچ چیزی نگرفتین ولی دل مامان که طاقت نمیاره و علاوه بر خریدهای دیگرت رباط مرد عنکبوتی، ساعت بن تن، چراغ قوه و کلاهی که دوست داشتین رو براتون خریدن بعد از ظهر هم توی حرم بودیم بابایی رفتن امتحان دادن و ساعت 7 غروب از قم راهی خونه شدیم توی اراک هم یک ساعتی موندیم نزدیک توره که رسیدیم هوا برفی شد بابا سرعتش رو زیاد کرد که تا جاده بازه بتونیم به خونه برسیم وقتی به ملایر رسیدیم برف شدت بیشتری گرفت و با جاده لیز پر از کامیون و تریلی رفت و آمد برای ماشین های سواری مشکل شد. توی این مدت بابابزرگ مامان که بهشون آقا میگیم،(وقتی آقا زنگ زدن اشک توی چشمهای مامان جمع شد که آقا با اون حال خراب خودش نگران ما شده خدا سایه اش رو از سرمون کم نکنه و از عمر ما بهش بده) مامان بزرگ مامان، بابا حسین، دایی شهرام، مامان اختر، دایی حامد دایی عباس، زندایی گلی همه باهامون تماس گرفتن و هشدار دادن که حتماً شب جایی بمونیم و حرکت نکنیم. خانواده بابا هم از مسافرتمون خبر نداشتن چون یکدفعه پیش اومده بود. آنقدر وضعیت جاده ها خراب بود که راه 45 دقیقه ای رو با 6 ساعت (از ساعت 1 و 15 دقیقه شب تا 7 و 10 دقیقه) صبح طی کردیم. امکان بستن زنجیر نبود چون یا باید به حاشیه جاده می رفتیم که در آن صورت امکان دراومدن نبود مشکلی که برای بیشتر ماشین ها پیش اومد و یا اینکه وسط جاده اقدام به بستن زنجیر میکردیم که اونم با عبور ماشین های سنگین غیر ممکن بود و خلاصه با هر لغزش ماشین مرگ رو جلوی روی خودمون میدیدم. تابلو هشدارهای کنار جاده از برف پوشیده بود برف های دانه درشت با شدت زیاد از آسمون میباریدن و باد برف های کنار جاده رو وسط جاده میریخت و کولاک میکرد توی این وضعیت تو جلوی ماشین بغل خودم خوابیده بودی وقتی بابا گفت تو رو عقب ماشین بزارم که راحت بخوابی گفتم بهتره همه پیش هم باشیم که اگر خدایی نکرده اتفاقی افتاد واسه هر سه مون با هم بیفته حدود ساعت سه و نیم شب بود که از خواب بیدار شدی و گفتی گرسنمه و بعد از خوردن مقداری هله حوله و سیر شدن تازه به موقعیتمون دقت کردی و گفتی چی شده؟ و برات توضیح دادم و در ضمن بهتم گفتم که پسرم این اولین باریه که بارش برف رو از آسمون میبینی و اگر زنده بمونیم چه شب خاطره انگیزی میشه به هر حال با همه نذر و نیازها و دعاهامون اون شب رو به سلامت به صبح رساندیم و دوباره به هوای اینکه صبح شده و وضعیت جاده ها بهتره راهی خونه شدیم هنوز 10 کیلوتر بیشتر نرفته بودیم که باز به گردنه رسیدیم و باز هم جاده ای بدتر از شب قبل تنها کاری که به ذهن بابا رسید این بود که با مکافات دور بزنه و برگردیم مامان هم با مسئول اداری مالی ادارشون تماس گرفت و وضعیت رو گفت و مرخصی گرفت اونهام گفتن وضعیت راهها خرابه تا مطمئن نشدین راه بازه حرکت نکنید. به هرحال برگشتیم و خونه دختر عمه ات رفتیم و ظهر حدود ساعت 12 راه افتادیم باز هم هوا برفی و جاده ها افتضاح بودن زنجیر بستیم و نهایتاً حدود ساعت 4/30 بعداز ظهر به خونمون رسیدیم توی این مدت باز هم تماس ها ادامه داشت بخصوص مامان اختر و دایی عباس که چند بار تماس گرفتن و این دفعه همکارهای مامان هم اضافه شدن و همه نگران ما بودن ولی خدا رو شکر اولین تجربه برف دیدن تو به خیر رفع شد.

لبخند

حرم حضرت معصومه

حرم حضرت معصومه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان کوروش
30 دی 91 13:44
سلام عزیزم ماشالله چه پسر ناز وخوش تیپی دارید خدا حفظش کنهعزیزم اون رو تختی رو خودم دوختم دو سال پیش گرفتمش اماد هم بود منتها لحافش کلفت بود وچون کوروش هم گرمایی خودم دوختم روی بالشتش که اماده بود لحافش ملافه شو اماده داشت خودم پشم شیشه گرفتم وانداختم وسطش ویه استر هم روش در واقع سه لایه شد ودور تا دورشو دوختم از اضافه های بالاش هم که هیولا های بن تن بود هم 4 تا کوسن دراوردم سوالی داشتی در خدمتم عزیزم پسر گلت رو هم ببوس

ممنون که به ما سر زدین و خیلی هم لطف کردین توضیحات رو نوشتین حالا که آمادش هست دنبال آمادش میگردم اگه نتونستم پیدا کنم پارچه میگیرم می دوزم براش بازهم به ما سر بزنین

نفیس
4 بهمن 91 13:12
مسافرت توی هوای برفی واقعاً خطرناکه خدا رو شکر به خیر گذشته


مامان پارسا
8 بهمن 91 10:10
زیارت قبول عزیز خاله
مرسی خاله جون

پریناز
24 بهمن 91 18:59
وبلاگ پسرتون عالیه ماشالله چقدر هم ناز وخوشگله ازز طرف من ببوسیدش
موفق باشی عزیزم

مرسی خاله جون
مامان ایلیا
25 بهمن 91 13:05
سلام مرسی که به وب ایلیا سر زدید . ماشالا چه پسر نازی دارید یه پارچه اقاست