مسافرت
روز يكشنبه 2 مهرماه مامان، بابا، پارسا، خاله و مادر به يك مسافرت سه روزه رفتيم البته مامان و بابا 4 روز مرخصي داشتند ولي هزار ماشاالله از بس جنابعالي اذيت كردين كه زودتر برگشتيم كه خستگيمون در بره. اين سه روز توي خيابونها روي هم رفته 20 قدم راه نميرفتي و فقط توي بغل بودي به محض اينكه ميذاشتيمت زمين راه نميومدي و ميگفتي خستم، پام درد ميكنه و از اين حرفها از همه بدتر همون روز اولي كه رفتيم يك تفنگ بزرگ دو برابر قد خودت خريدي و توي تموم مدت تفنگ هم توي دستت بود و در واقع خودت و تفنگت توي بغل بودين وروجك حسابي خستمون كردي.
به اراك هم رفتيم و خاطرات دوران كارشناسي ارشد واسه مامان زنده شد.
روز چهارشنبه مرخصي داشت ولي با نيم ساعت تأخير اومدم اداره 2 ساعت هم مرخصي ميگيرم زودتر بيام خونه امروز كلي كار دارم.
پارسا در حرم حضرت معصومه
پارسا در مسجد جمكران