پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 9 روز سن داره

پارسا امپراطور كوچولوي مامان و بابا

از کجا شروع کنم؟؟؟؟؟؟؟

1393/2/8 9:32
نویسنده : ماماني
1,016 بازدید
اشتراک گذاری

نمیدونم از کجا شروع کنم از تعطیلات عید، از روز مادر یا از روز تولد پارسا و یا از کاری که 2 شب قبل پارسا انجام داد؟؟؟ ترجیح میدم از اتفاق 2 شب قبل شروع کنم: روز جمعه خونه بودیم و از بعد از ظهر میخواستیم بریم خونه بابام ولی تصمیم گرفتیم بعد از شام و بعد از تمام شدن سریال ستایش بریم سریال که تموم شد آماده بیرون رفتن بودیم که زنگ در خونه به صدا دراومد همسرم درو باز کرد و برادر شوهرم و یکی از فامیلهای دورشون (که برای اولین بار بود میومد خونمون) اومدن خونمون وقتی دیدن ما آماده بیرون رفتنیم گفتن زیاد نمیمونیم نیم ساعت میشینیم و میریم منم سریع رفتم چایی گذاشتم خواهرم خونه ما بود اونم اومد توی آشپزخونه که پارسا هم اومد تو با صدای بلند گفت این چه وقت آمدنه الان میرم بهشون میگم برین خونتون ما میخوایم بریم خونه بابا حسین با هزار بدبختی توی آشپزخونه نگهش داشتیم رفتم بیرون صدای تلویزیون رو زیاد کردم که اونا نشنون ولی دستشو از دست خواهرم کشید و اومد تو حال و نه یکبار بلکه بیش از 10 بار حرفشو تکرار کرد که برین برادر شوهرم سعی کرد مشغولش کنه تا مهمونمون چیزی نشنوه اونم اگه شنیدن یا نه خودشو زد به بیخیالی با صدای بلند گفت مثل اینکه این نقشم نگرفت باید یه فکر دیگه بکنم بلند شد و رفت لامپ ها رو خاموش کرد و گفت با شمام پاشین دیگه برین منم سریع بلند شدم در دهنش رو گرفتم و بردمش تو حیاط گفتم بیا دوچرخه سواری کن هر وقت اونا رفتن حتماً میبریمت خونه بابا حسین خواهرمم اومد بیرون گفت تو برو تو پیش مهمونها من سرشو گرم میکنم که پارسا بدو رفت تو گفت یه چیزی تو گوش بابا میگم یکدفعه صدای تلویزیون قطع شد و صدای پارسا با تحکم زیاد توی حیاط پیچید که یک دقیقه همه ساکت شین با شمام میگم یک دقیقه حرف نزنید به من گوش بدین ببینین این چه وقت اومدن به خونه مردمه ما میخواستیم بریم خونه بابا حسین اونم پتومه اونجا ولی شما بدون هماهنگی اومدین خونه ما بلند شین برین بیرون فردا شب بیاین چون ما میخوایم بریم اونجا یالا بلند شینتعجبتعجبآخمنو میگین توی حیاط زیر درخت توت ایستاده بودم حاضر بودم زمین دهنش رو باز کنه برم توش و تا 10 روز بعدشم بیرون نیام خواهرم از خنده دلشو گرفته بود چشمم به اون افتاد زدم زیر خنده یه وضعی شده بودم یه دفعه چشمم افتاد به پنجره دیدم اونا بلند شدن برن خونشون شوهرم التماسشون میکنه که بمونید من پارسا رو میزارم خونه بابابزرگش و برمیگردم این چون بابابزرگشو خیلی دوست داره اینجوری گفته پارسام خودشو به هوا پرتاب میکرد و هورا میکشید که بلاخره نقشم گرفت منم با قهقهه ذل زده بودم به پنجره که خواهرم با خنده گفت زشته برو خودتو قایم کن بزار نبیننت تا خودم رو رسوندم در راهرو اونا اومدن بیرون و پارسا از زیر دستشون رد شد وگفت دیدی بلاخره بلندشون کردم منم خیلی آروم با پشن دست زدم در دهنش که مهمونمون گفت چکارش داری بچس نوه منم پسر سیامک همینجوریه بخدا ما نمیخواستیم زیاد بشینیم و از این حرفها بعد از رفتن اونا گفتم کارت خیلی زشت بوده و امشب از خونه بابا حسین خبری نیست ولی همسری ماشین و روشن کرد و گفت چکارش داری بچس و رفتیم خونه بابام اونجه واسه بابام تعریف کردیم از بس همه خندیدن فکر کنم از این به بعد هرکی بیاد خونمون باید خودشو آماده کنه که پارسا اونو بندازه بیرون حالا به نظر شما من با این بچه چکار کنم؟؟؟ کلی براش حرف زدم به نظرشما کارسازه؟؟؟خیال باطلخیال باطل

این قسمت قابل توجه خانم هایی که کادوی روز زن نگرفتن: اول اردیبهشت تولد پارسا بود همون روز من توی مرکز استان مأموریت بودم که به اتفاق همسرم و پارسا رفتیم . نهار رو بیرن خوردیم مثلاً به مناسبت روز زن همسری نهار دعوتمون کرده بود رستوران منم به پارسا گفتم چون امروز نتونستم برات تولد بگیرم فعلاً نهار رو توی رستوران میخوریم و ایشالله جمعه تولد میگیرم برات و خلاصه نهار اون روزمون شد واسه چند تا مناسبت بعداز ظهرشم رفتیم واسه خرید روز قبلم که روز زن بود و روز مادر همسر بنده که روز تولدش کت و شلوار کادو گرفته بود و انتظار پیرهنم داشت فقط به یک sms خشک و خالی بسنده کرده بود و اینکه تموم اونروزو اون و پارسا چپ میرفتن راست میومدن میگفتن روزت مبارک و توی خیال خودش منم به همین راضی بودم داشتم میگفتم بعداز ظهر رفتیم خرید چند تا شلوار تو خونه ای واسه پارسا گرفتیم و کلی آذوقه واسه خونه و کم کم وقت برگشتن بود که گفتم بریم یه سر به پارچه فروشی بزنیم ببینم پارچه واسه مانتو شلوار مجلسی خوب توی بازار پیدا میشه اونم گفت بریم سر راه به پارسا گفتم الان میریم بستنی میخوریم چون بچه خودم رو میشناختم و میدونستم تحمل نداره دو دقیقه واسه بستنی صبر کنه این پیشنهاد رو بهش دادم رفتیم اولین مغازه و پارچه شیک مانتو شلوار مجلسی رو انتخاب کردم و قیمتشم که روش خورده بود و با اشاره پارسا رو یاد بستنی انداختم اونم گفت من بستنی میخوام همین الان همسرم دستش و گرفت با هم برن که من گفتم کجا من میبرمش ... بقیش رو خودتون حدس بزنید

آفرین درست حدس زدین منم کادوی روز زنم رو گرفتمهوراهوراهوراحالا شوهر بنده واسه سالهای قبل همیشه طلا و سکه میداد ولی الان دومین سالیه که خسیس شده البته خودش میگه خسیس نشدم چون هر چه برات میخرم یه ایرادی روش میزاری تصمیم گرفتم دیگه هیچوقت برات هدیه نگیرم منم گفتم خوب از این به بعد نقدی حساب کن قهقههقهقهه

جمعه پنجم اردیبهشت برای پارسا تولد گرفتیم امسال علاوه بر خواهرم به درخواست پارسا پسر داییمم دعوت کردیم و 5 نفری یه جشن کوچولو گرفتیم و نزدیک غروبم همگی با هم رفتیم شهر بازی

تولد 5 سالگی آقا پارسا

 

 تعطیلات نوروزم خیلی خوش گذشت و بعد از 5 سال استخدامی تونستم 10 روز متوالی بدور از محیط اداری باشم سه شنبه 27 اسفند مرخصی گرفتم قبل از رفتن سفره هفت سینم رو گذاشتم و بعدش بهمراه خونه عمه، دختر عموم و پدرم رفتیم جنوب

1

 شب تحویل سال شوش بودیم روز بعدش هوا خیلی گرم بود پارسا رو حموم دادم لخت از در حموم اومد بیرون پشه و یا شایدم زنبور پیشانی و دستش رو نیش زده بود که حسابی این مدت اذیتمون کرد از داروخانه ای تو آبادان یک پماد عربی گرفتیم براش که خیلی خوب بود و بعد از اینکه رو محل نیش میزدیم دیگه خارشش قطع میشد الان پشیمونم چرا چند تاش رو نیاوردم چون شهر خودمون نداره پارسام که به پشه حساسه و یک پشه توی دنیا وجود داشته باشه میاد بچمو نیش میزنه.

اینجا شلمچه و این عکسم نقطه مرزی ایران با عراقه اون چند نفریم که از دور مشخصن مرزبانان کشور عراق هستن و اونم پاسگاهشونه این خاکی وسطم که میله زرده توشه نقطه صفر مرزیه

2

سفره هفت سین خرمشهر

63

اسب سواری توی ساحل کارون

4

من اهواز دوست داشتم  ولی متأسفانه شب که میشد کنار کارون نمی تونستی نفس بکشی منم به محض اینکه دود قلیون بهم بخوره استفراغ میکنم 2 شبی که اونجا بودیم خیلی بهم سخت گذشت حتی شامم تو ماشین خوردم بعدشم که واسه قدم زدن میرفتیم با روسری دماغ و دهنم رو گرفتم. اینجا پل کارونه

5

دزفول که بودیم رفتیم سد حیدرکله تا زانو پاشو گذاشتم توی آب برگشته با هیجان واسه باباش تعریف میکنه که من شنا کردم خیلی خوش بود

6

هفت روز رو جنوب بودیم و بعدش اومدیم خرم آباد تصمیم گرفتیم تا 13 بمونیم و از خرم آباد بریم اصفهان ولی از محل کار با من تماس گرفتن که شنبه 9 فروردین تودیع و معارفه رئیسمونه و این شد که سر دهمین روز برگشتیم. این مدت پارسا لجباز و بد غذا شده بود اصلاً حرف گوش نمیداد جرأت نمیکردم بهش بگم این کارو نکن همه ازش پشتیبانی میکردن و اون گستاخ تر میشد.

موزه فلک الافلاک خرم آباد

7

روز سیزده سه نفری رفتیم سیزده بدر رفتیم یک جای زیارتی داریم به اسم (چم امام حسن) نهارمون رو اونجا خوردیم و بعدش رفتیم قصرشیرین ساعت 5 برگشتیم خونه

8

روز تولد پارسا

پسندها (12)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (20)

مامان
8 اردیبهشت 93 12:02
ای ول چه تعطیلات باحالی داشتین ایشالا همیشه خوش باشین کادوی روز زن هم مبارک به این میگن سیاست زنونه
ماماني
پاسخ
ممنون عزیزم
مامان یاسمن و محمد پارسا
8 اردیبهشت 93 12:16
یا خدا اخه پسره شیطون این چه کاریه بیچاره مامان عزیزم همیشه شاد باشید و سلامت به خوشی و گردش و تفریح ایشالاه مامان این وروجک خوب یه جورای مثل خودته خوب چرا ناراحتی خیلی جالب کادوت و تحویل گرفتی دوستتون دارم و ارزو می کنم همیشه خوش و سلامت باشید726
ماماني
پاسخ
مرسی عزیزم به خودم رفته؟؟؟؟؟؟من که فقط بلدم واسه شوشو پررو بازی در بیارم واسه بقیهمنم خیلی دوستتون دارم دوست خوبم
رومینا
8 اردیبهشت 93 16:00
مامانی این پارسا جونم خیلییییییییییییییییی شیرینه اخه براش اسپنذ دود کن خوش به حالت حداقل به جای طلا پول گرفتی و برای ما که دیگه بهار بود
ماماني
پاسخ
لطف داری عزیزم
مامان سپهر كوچولو
9 اردیبهشت 93 20:05
به به چه مسافرتي رفتين ايشالله هميشه به خوش گذروني اي ولا خودمونيما با چه سياستي كادو گرفتين آفرين
ماماني
پاسخ
وقتی خودشون نمیدن مجبوریم به زور بگیریم
مامانی ماهان جون
10 اردیبهشت 93 9:12
سلااااااااااااااااااااام پارسا جووووووووووووووونم و مامان گلش
ماماني
پاسخ
سلام به روی ماهت
مامانی ماهان جون
10 اردیبهشت 93 9:13
ای جونمی،پستم گذاشتین سر وقت میام اساسی پستتو میخونم الان 70 تا کامنت دارم برم اونا رو تائید کنم برمیگردم عزیزم
ماماني
پاسخ
مامانی ماهان جون
10 اردیبهشت 93 9:14
یه دنیا ممنون گلمبابت تسلیتت ،اونم کنار آ؛رامگاه مامانم برا بابامهبا هم تصادف کردن
ماماني
پاسخ
خدا رحمتشون کنه خیلی ناراحت شدمخیلی سخته آدم پدر و مادرش رو با هم از دست بده
h.e
10 اردیبهشت 93 14:43
خیلی کلکی
ماماني
پاسخ
مامان ایمان جون
16 اردیبهشت 93 17:17
آفرین چقدرررررررررررررر عالی کادوتو گرفتی عزیــــــــــــزم , اینجوری بیشتر میچسبه عجب تعطیلاتی هم رفتین , همیشه به گردش
ماماني
پاسخ
بابا و مامان
18 اردیبهشت 93 17:41
ماماني
پاسخ
مامان ترنم
22 اردیبهشت 93 13:20
يادم باشه اينبار كه مهمون داشتيم پارسا رو هم دعوت كنم. اونوقت با اون خنده‌هاي خودت مهمونه اصلا بهت شك نكرد؟ عاياااا؟ تعطيلات پربار و خوبي داشتيد . ان شاا... هميشه به سفر عزيزم.
ماماني
پاسخ
هر وقت دوست نداشتی کسی بمونه خونتون خبرش کنید دو سوته میندازدش بیرونشاید شک کرده چون یکبار دیگه با همسرم کار داشت دم در حیاط موند همسرم گفت هر چه تعارف کردم نیامده تو
الهام
27 اردیبهشت 93 19:25
آفرین به شما با این تعطیلات پربار بچه ست دیگه چه میشه کرد سخت نگیرید
ماماني
پاسخ
ستارگان آسمان من
29 اردیبهشت 93 12:37
سلام سلام .....چه عجب شما پست گذاشتین؟...وای عجب وروجکی شده پارسا....بهترین کار این بود که نمیرفتین ولی مثل اینکه آقای همسر شما هم مثل همسر بنده همکاری ندارن تو این چیزامنم همسرم با این که رشتش روانشناسی بوده فقط بچرو لوس میکنه
ماماني
پاسخ
منم نظرم به نرفتن بود ولی رفتیم و کارشم جلو رو خودش واسه اونا تعریف کردیم اونام کلی خندیدن و با خنده گفتن کارت درست نبوده
ستارگان آسمان من
29 اردیبهشت 93 12:40
وای عجب سیاستی داشتی برای کادویاد گرفتم برای سال دیگه ....عکسا هم قشنگ بود
ماماني
پاسخ
وقتی خودشون نمیدن باید با سیاست گرفت
مامی فرزانه
7 خرداد 93 23:25
سلام عزیزم خیلی خوشحال شدم که همشهری هستیم بچه هامونم همسنن با ااجازه شمارو لینک کردم بیشتر ببینیمتون
ماماني
پاسخ
ممنون گلم ما هم شما رو لینک کردیم
مریم(مامان کیان)
11 خرداد 93 17:28
سلام خیلی ممنون که بهمون سر زدینوای عجب کاری کرده !!!!!!!!!
ماماني
پاسخ
مامان دومین فرشته ومثل هیچکس
18 خرداد 93 15:07
کجایی خواهر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ماماني
پاسخ
مامان محمدصدرا
24 خرداد 93 23:24
بسیااااااااااااااااااااااااااااااااار بانمک بود خانومی باید نویسنده بشی شما بخدا
ماماني
پاسخ
ملیحه
9 تیر 93 17:24
ایوال ایول آبجیمونو ایول خیلی حال کردم
ماماني
پاسخ
(◡‿◡✿)آجی جون
21 تیر 93 15:35
ALI BOOD
ماماني
پاسخ