پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 14 روز سن داره

پارسا امپراطور كوچولوي مامان و بابا

پارسا و مهد كودك

1392/3/13 11:23
نویسنده : ماماني
704 بازدید
اشتراک گذاری

با نزديك شدن به فصل امتحانها و رفتن خاله جون به خوابگاه دوباره دل نگراني هاي مامان شروع شد ولي اين دفعه خودت كمك بزرگي به مامان كردي وقتي ازت سؤال كردم ميخواي بزارمت خونه باباحسين يا مهد يا خونه مامان اختر مهد رو ترجيح دادي و بلاخره به مهد رفتي مامان دو روز مرخصي گرفت و روز اول باهات اومد و از ساعت 9 تا 11 و نيم پيشت بودم اول از كنارم تكان نخوردي ولي بعد از زمان كوتاهي با بچه ها شروع به بازي كردي و در آخر به زور راضي شدي برگردي روز دوم هم توي مهد موندي و مامان خونه اومد و ساعت 11 و نيم خاله جون اومد دنبالت و در واقع خيلي زودتر از اوني كه فكرش رو ميكردم به اونجا عادت كردي روزهاي بعد هم از ساعت 7 و نيم تا 11 و نيم مهد ميموني و بعد باباحسين مياد دنبالت باهاش ميري خونشون و مامان هم يك ربع به سه بر ميگرده خونه و نهار رو خونه بابا حسين ميخوره و بعد خواب بعداز ظهر و ساعت 6 هم ميريم خونه خودمان 45 دقيقه بعدش هم بابا برميگرده.

تاريخ اولين روز رفتنت به مهد 24 ارديبهشت 1392

تاريخ دومين روز رفتنت به مهد26 ارديبهشت1392

 

به سلامت عزيزم

 

عزيز دلم محيط مهدتون خيلي عاليه و با توجه به اينكه تابستونه و بيشتر مامانهاي معلم تعطيلن حدود 10 تا بچه هستين كه 3 تاشون تقريباً همسن خودتن و از بين اونها بيشتر با حسام دوست شدي و توي خونه مرتب اسمش رو مياري ياشار و آريا هم 2 تا ديگه از دوستاتن. توي مهد پايتخت چند تا از كشورها رو با شعر تنبل هميشه خوابه ياد گرفتي البته مسئول مهد گفت توي تابستون زياد به بچه ها آموزش نميدن چون تعدادشون خيلي كمه

و اما ماجراي برو نيكي كن و در دجله انداز: خواهر يكي از مربيهاي مهدتون ترم قبل دانشجوي مامان بود و همين خانومي كه الان مربي شماست سفارشش رو به مامان كرد و مامان هم نمره قبولي رو بهش داد و الان دانشجوي دايي هابيل شده و دايي هم بهش نمره داد و اون مربي هم به خاطر اينكه كار مامان و دايي رو جبران كنه حسابي به تو ميرسه و شمارش رو به مامان داده و مامان هم بيشتر بعد از ظهرها باهاش تلفني حرف ميزنه و آمار اون روز شما رو ميگيره كه چي خوردي، با كي بازي كردي، بازيهات چي بوده و .... و به محض قطع تلفن به خاله و بابا خبرش رو ميده بابا ميگه خوبه كلاً براي يك ماه ميخواي بزاريش مهد اينهمه شلوغش كردي شدي مثل مادري كه تنها فرزندش رو براي هميشه راهي يك كشور ديگه كرده و مطمئنه تا آخر عمرش بر نميگردهنیشخند

 

حياط مهد كودك

دوستت دارم

1

اين عكس رو يادم رفته بود بزارم خاله زحمتش رو كشيده

2

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (24)

انسیه
12 خرداد 92 15:09
مرسی که اومدین به ماسرزدین مامانی پسرتون خیلی خوشتیبه ماشالله

بازم مياملطف دارين عزيزم
الهام مامان علیرضا
13 خرداد 92 11:01
ای جانم از زیر قرآن هم رد شده و رفته مهد کودک
این مهد رفتن بچه ها پر از استرسه برای مامان ها
بهت خوش بگذره مهد پارسای عزیزم



مامان ماهان
13 خرداد 92 12:16
پارسا جونم مباركه خاله جونم...آفرين كه از مهد خوشت اومدهو آفرين به اين مامان مهربون كه چه با احساس راهيت ميكنه


مامان ماهان
13 خرداد 92 12:18
چرا كامنتا مي پرن..داشتم دعا ميكردم كاش منم مربي پارسا بودم بهم نمره ميدادين...

شما خودتون نمرتون بيسته عزيزم
پرهام ومامانش
13 خرداد 92 14:36
تو مهد بهت خوشششششششششش بگذره گل پسر



الهه(مامان یاسان)
13 خرداد 92 19:32
آخه عزیزم مهد رفتند مبارک ایشاالله دانشگاه رفتند رو مامانی برامون بزاره

انشاءالله
مامان ساتیار
13 خرداد 92 19:41
حداروشکر که این روزا مهد خلوته.. واسه اولین تجربه ی مهد رفتن اینجوری بهتره..


مامان محمدطاها
14 خرداد 92 20:12
انشالله روز اول دانشگاه

انشاءالله
نرگس مامان باران قلنبه
15 خرداد 92 17:19
عزیزم ایشالا دانشگاه رفتنت


مامانی درسا
16 خرداد 92 4:02
عزیز دلم قرآن همیشه حافظت باشه ........ مهد کودک رفتنت هم مبارک

ممنون خاله جون
مامان رقیه
16 خرداد 92 8:14
سلام امپراطور بزرگ ممنون از اینکه مامانتو اذیت نکردی و مهد رفتی

سلام خاله جونخواهش ميكنم قابلي نداشت من كارهاي خوب زيادي بلدم انجام بدم ولي يكي يكي رو ميكنم كه مامانم زياد متوقع نشه
مامان یاسمن و محمد پارسا
16 خرداد 92 10:06
عزیزدلم ایشالاه به سلامتی و شادی عزیزم مواظب خودت باش مامان جون مهربون نگرانت میشه فدات بشم چه عکسای قشنگی

مرسي خاله جون
مامان پارسا
17 خرداد 92 0:02
عکسی که از زیر قرآن رد شدی خیلی جالب بود . انشالا همیشه موفق و پیروز باشی خاله جون


رومینا
17 خرداد 92 18:10
اسشالله روز دانشگاه رفتنت از زیر قران مامانی ردت کنه .


مامان دو بهونه قشنگ برای زندگی
17 خرداد 92 20:51
سلام عزیز جون پس آخرش مهد کودکی شدی انشالله به سلامتی موفق باشی پارسا جون


خاله جون تا بيست و دوم خرداد ميرم بعدش خالم امتحاناش تموم ميشه بر ميگرده منم دوباره خونه نشين ميشم




مامان ماهان
18 خرداد 92 9:54
سلام آپ نيستين...شما و پارسا جونم خوبين؟؟

ما خوبيم خاله جون شما چطورين
مامان ماهان
19 خرداد 92 10:31
اي جون دلم الان عكساتو ديدم فدات بشم....بزنم به تخته ماه شدي خاله

خدا نكنه خاله جون چشماتون قشنگ ميبينه
مامان یاسمن و محمد پارسا
19 خرداد 92 11:57
خصوصی عزیزم


مامان ترنم
20 خرداد 92 18:08
به سلامتی این مرحله از زندگی رو هم به خوبی دارید طی می کنید. روزهای اول مهد برای مادرها از بچه ها سخت تره. ولی باید این دوره ها طی بشه تا بچه ها عادت کنن.

واقعاً سخته بيشتر صبح ها پارسا خودش بيدار شده ولي بعضي از روزها كه مجبورم بيدارش كنم احساس ميكنم نابخشوده ترين گناه عالم رو انجام ميدمعزيزم همين يك ماه مهد ميره كه 2 روزش مونده چهارشنبه و پنج شنبه بعدش خاله مهربونش برميگرده و خيال مامان راحت
آيسان مامان ماهان
22 خرداد 92 12:03



مامان سپهر
23 خرداد 92 20:07
سلام عزيزم ممنون كه به ما سر زديد ايشالله پسر گلتون هميشه سربلند باشه زير سايه پدر و مادرش.


الهام مامان علیرضا
24 خرداد 92 12:53
اومدم نبودید


خوش اومدين عزيزم ببخشيد
خاله اسا
12 تیر 92 10:57
سلام عزیزم منم وقتی این پست جدید رو می خوندم همون احساس شادی تو بهم دست داد البته بایدم شاد بشم چون منم جز این یکی بعضیام امیدوارم این شادیا ادامه دار باشه از طرف من خوشکل خاله رو ببوس

ممنون خاله عزيز و گلم خوب بايدم شاد باشي چون موفقيت به اين بزرگي شادي هم دارهناگفته نمونه خاله جون ببين مامانم چقدر دوستت داره كه توي يكي از بهترين شاديهاش شريكتون كردهالبته اون يكي خاله رو هم همين طور گفتم تا قهر نكرده سريع اسمش رو بيارم
هلیا
16 تیر 92 12:35
بوووووووووووو
وووووووووووووووووووووووووووووو
وووووووووووووووووووووووووووووو
ووووووووووووووووووووووووووووو
وووووووووووووووووووووووووو
ووووووووووووووو
وووووو
وووووووووووو
وووو
وووووووووووووووووووووووووووو
وووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس