پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 26 روز سن داره

پارسا امپراطور كوچولوي مامان و بابا

آذرماه 91

1391/9/26 7:53
نویسنده : ماماني
796 بازدید
اشتراک گذاری

عزيز دلم ديروز بابا رفتن دانشگاه و شام خاله جون و دختر داييم خونمون بودن شب خاله پيشمون خوابيد و امروز 26 آذر ايشون هم امتحان داشتن و رفتن دانشگاه صبح مجبور شدم ساعت هفت و نيم لباس تنت كنم تا ببرمت خونه آقا پيش زنداييم وقتي داشتم لباس تنت مي كردم بيدار شدي و گفتي مامان ميخوايم كجا بريم {البته من شب قبل ازت سؤال كردم فردا خاله جون ميره دانشگاه دوست داري كجا بزارمت خونه بابا حسين (بابام)؟ يا خونه مامان اختر(خاله ام)؟ كه خودتون طبق معمول هميشه كه براي رفتن به خونه آقا(پدربزرگم) لحظه شماري ميكني گفتي ميرم خونه آقا و از اونجا ميرم خونه مامان اختر} گفتي مامان كجا ميخوايم بريم كه من گفتم خونه آقا و خوشحال شدي سريع بلند شدي كلاهت رو برداشتي و گفتي بريم وقتي بيدار شدي دلم آتيش گرفت كه از خواب ناز بيدارت كرده بودم واسه همين گفتم ببخشيد عزيزم كه بيدارت كردم تو هم گفتي مامان شما بيدارم نكردين خودم بيدار شدم خوشكل مهربون مامان قبل از اينكه بيدارت كنم لباسهات رو آماده كردم و تخم مرغ برات آب پز كردم وقت رفتن شير بهت دادم و تخم مرغ رو برات گذاشتم كه گفتي مامان تخم مرغ رو بزار براي وقتي كه از سر كار برگشتي خودت بخور من خونه آقا ميخورم الهي من قربون اون قلب مهربونت برم تمام زندگي مامان.

تمام زندگيم خيلي دوست داشتم امروز مرخصي بگيرم و خودم پيشت باشم ولي نميشد از طرف اداره امروز بايد از چند جا بازيد كنيم و من بعنوان مسؤل تيم حتماً بايد حضور داشته باشم، ساعت 2 هم كلاس دانشگاه دارم كه آخرين جلسه كلاسم ميشه و امروز قراره از دانشجوهام امتحان ميان ترم بگيرم پس مجبورم يك ساعت و نيم مرخصي بگيرم تا به كلاس دانشگاه برسم (تو خونه ي ما امروز چه خبر شده بابا، مامان و خاله جون همشون درسخوان شدن و بايد برن دانشگاهniniweblog.com)

عزيزم توي اين مدت چيزهاي جديدي ياد گرفتي از جمله چيزهايي كه براي رشد گياه لازمه (چند روز قبل مرتب ميپرسيدي گياه براي اينكه رشد كنه به چه چيزهايي احتياج داره و متأسفانه من متوجه نمي شدم چي ميپرسي چون يه جوري تلفظش مي كردي وقتي من بهت جواب نميدادم عصبي مي شدي تا اينكه ازت پرسيدم خودت جوابش رو بگو كه گفتي خاك، آب، هوا، خورشيدخانم،هيشه تازه متوجه شدم كه چه ميپرسي و كلي ذوق مرگ شدم كه دسته گلم چه چيزي ياد گرفته بدون اينكه من بهش بگم و خنده دارش ريشه گفتنته هر چه ميگم پارسا جان بگو ريشه ميگي هيشه).

مكالمه انگليس را به اين صورت ياد گرفتي:

مامان: هلو

پارسا: هلو مامي

مامان:هاواريو

پارسا: آيم فاين تنكيو

مامان: واتس يور نيم

پارسا: ماي نيم ايز پارسا

مامان: گود باي

پارسا: گود باي

و اما مهمترين خبرهاي چند روز قبل: اول از همه جواب آزمايش هاي دايي خوب بودن و مشكلشون فقط عفونت شديد گوش بود كه منجر به سرگيجه هاي متوالي و بي حسي دست و درد گردنشون شده بود و اين بهترين خبر براي ما بود و مامان كلي به افكار مسموم خودش خنديد كه چرا بيخود همه چيز رو شلوغ كرده و دور از جون دايي دنبال بيماري ام اس و بيماريهاي بدتر از اين گشته به هر حال خدا را شكر كه جواب دعاهامون رو گرفتيم.

دومين خبر هم مربوط به روز يكشنبه 19 آذرماه ميشه كه مامان مرخصي بودن چون خاله دانشگاه رفته بود ترجيح داد خودش پيش گل پسرش بمونه و صبح مامان خانومت هوس رانندگي به سرش زد و ماشين بيچاره رو زد به ديوار كه خدا رو شكر به خير گذشت و اما شرح ماجرا: مامان ميخواست ماشين رو پارك كنه كه يكدفعه ماشين خاموش شد و مامان بدون اينكه ماشين رو خلاص كنه همانطور توي دنده ماشين رو روشن كرد و سريع پاش رو روي كلاج و گاز گذاشت و روشن شدن ماشين همان و برخورد سريع ماشين با ديوار روبرو و خاموش شدن دوباره ماشين همان، مامان خيلي ترسيده بود و سريع به دايي حامد(پسرخاله مامان) زنگ زد و او و دايي ميلاد سريع اومدن و كلي سر به سر مامان گذاشتن بعد از رفتن اونا مامان به بابا زنگ زد و گفت تصادف كردم بابام ترسيد و وقتي مامان واسش توضيح داد كه چي شده بابا گفت چرا گفتي تصادف كردم از همون اول ميگفتي ماشين رو به ديوار زدم بابام خدا رو شكر كرد كه بخير رفع شده و به مامان گفت بيشتر دقت كنه و گفت اگه به جاي ديوار پارسا جلو روت بود چكار ميكردي وايييييي تصورش هم كشندس ولي خوب خدا رو شكر كه بخير رفع شد و فقط يك ذره قسمت سپرش خراب شده و به رنگ ماشين هيچ صدمه اي وارد نشده و بابا گفت با كمي حرارت اون قسمتش هم درست ميشه.

سومين خبر هم مربوط ميشه به روز چهارشنبه بيست و دوم كه خاله بازهم كلاس داشتن و ما به خاطر اينكه صبح از خواب ناز بيدارتون نكنيم شب قبل رفتيم خونه بابا حسين و شب همونجا خوابيديم و جنابعالي تا ساعت يك شب بيدار بودي و مختارنامه رو با بابا حسين تماشا كرده بودي صبح پيش مادر بودي

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان دو بهونه قشنگ برای زندگی
28 آذر 91 11:18
خدا رو شکر که خیالت بابت بیماری دایی راحت شد ماشاا... گلپسرمون دانشمنده

ممنون عزيزم باور كن تا جواب آزمايش هاش رو دادن هزار بار مردم و زنده شدم. بچه هاي اين زمونه همشون دانشمندن از جمله پرستش كوچولو با اون شيرين كاريهاش







ایلیا دلیل زندگی مامان و بابا
29 آذر 91 10:25
سلام خاله جون ممنون که به وبلاگ من سر زدید ایشالا گل پسرتون زنده باشه.





مامان دو بهونه قشنگ برای زندگی
29 آذر 91 15:19
در آغاز زمستان هرگز زمستانی مباد ، بهار آرزوهایتان
یلدا مبارک



فاطمه
2 دی 91 13:09
سلام دوست عزیز
خوش بحال پارسا که همچین بابا مامانی داره
اگه دوستداشتید می تونید لینکم کنید


سلام عزيزم حتماً در اولين فرصت لينك ميشين