اندر احوالات آقا پارسا
گالري زيباي كودكان زحمت اين عكس رو كشيده دستشون درد نكنه
بعضي وقتها يه چيزي ميگي كه ... روز شنبه 15 تير واسه خريد لباس رفتيم ايلام داشتم حاضرت مي كردم به خاله گفتم ضد آفتاب پارسا داره تموم ميشه نميدونم دوباره همين مارك رو براش بگيرم يا عوضش كنم زودتر از خاله گفتي مامان برام كرم حلزون بخر من و خاله كلي به حرفت خنديديم ميگم پسرم كرم حلزون واسه بچه ها نيست برا بزرگتراس سريع رفتي تو اتاق و به بابا گفتي به مامان بگو كرم حلزون واسه بچه هاس تا برام بخره خلاصه بعد از اون ضد آفتاب برات خريدم و الان هر وقت ميخوايم بريم بيرون ميگي مامان برام حلزون نميزني توي راه كه داشتيم ميرفتيم ايلام همش خوراكي ها رو به بابات ميدادي كه بخوره خاله گفت پارسا چرا همه چيز رو به بابات ميدي كمي هم به مامانت بده مامان لاغره شايد كمي چاق بشه يك نيشخند زدي (از اون نيشخندهايي كه من عاشقشونم) و رو به خاله گفتي اينا رو ولشون كن مثل لورل و هاردين گفتم خوب پارسا جون كي لورله و كي هاردي؟ گفتي خوب معلومه بابا هارديه و تو لورل ميگم اونوقت چرا ميگه خوب تو لاغري و بابا چاقه من و بابا به اين خوش هيكلي جلو چشماي اين يك الف بچه چجوري ظاهر ميشيموقتي بدنيا اومدي بابايي تو بيمارستان يك پلاك و زنجير به من كادو داد و يك دستبند به تو چند وقت پيش برات توضيح دادم كه اين پلاك و زنجير كه گردن مامانه كادو بابايي بوده واسه تولد تو خلاصه بعد كلي توضيح بهت گفتم پسرم من اينو نگه ميدارم واسه وقتي كه تو بزرگ شدي و زن گرفتي انشالله مامان زنده باشه و اون رو روز تولد بچت به زنت كادو بده فقط پارسا جان به زنت بگي اين رو نه عوض كنه نه بفروشه بايد نگهش داره واسه عروسش گفتم باشه پسرم و توهم گفتي باشه گفتم قول ميدي گفتي آره مامان قوله قول هنوز نيم ساعت نگذشته بود گفتي مامان بريم دوچرخه سواري گفتم هوا گرمه تو حياط آفتابه بزار غروب ميريم برگشتي دستت رو انداختي تو گردنم پلاك و زنجير زنمو بده به زنم ميگم بفروشش عوضش كن از اون روز به بعد جرأت ندارم بهت نه بگم سريع حمله ميكني به گردنم كه پلاك و زنجير زنم و بده ميگم بفروشش ميگم عوضش كن منم از ترس پاره شدن زنجير مدتيه اون رو تو خونه گذاشتم حالا همش سراغش رو ميگيري زنجير زنم كجاس ميگم زنت كجاس كه زنجير داشته باشه ميگي به بابا ميگم از همايون برام بخره (سوپري قبلي سر كوچمون رو ميگه حالا جاش رو به يكي ديگه داده ولي پارسا هنوز ميگه مغازه همايون)
مانتو خريدم به بابا نشون ميدم ميگم اين خوبه بهم مياد برگشتي ميگي مامان لخمك بزن ببينم بهت مياد. (به لبخند ميگفتي لخمك گفتم يكباره بگو يخمك و از اون روز ميگي يخمك و خودت كلي به خودت ميخندي البته همه حروف رو به خوبي تلفظ ميكني غير از حرف ر كه ميگي ل)
در پايان بيشتر جملاتت باشه رو بكار ميبري مثلاً مامان آب بيار من باشه،مامان ببرم حمام باشه سربازهامم ميارم حمام ميدم باشه اول خودت حمامم بده بعد خودم حمام ميكنم باشه، و... هر كاري ميكنم تا امروز موفق نشدم اين كلمه رو از يادت ببرم.
دو سه روز يكبار كارت جديدي از تراشه ها رو بهت نشون ميدم و ماشالله سريع كلمه رو ياد ميگيري و الان چند كلمه جديد ديگه ياد گرفتي كه اگه اينجوري پيش بره تا پايان مرداد كتاب اولت تمام ميشه
از 22 تيرماه دوباره كلاس ژيمناستيك ثبت نامت كردم روزهاي زوج هفته از ساعت 6 و نيم تا 8 بعداز ظهر ادامه داره.
چند روز پيش مأموريت بودم نزديك ساعت يك به خونه برگشتم به محض رسيدن شام درست كردم و توي خونه رو مرتب كردم گفتم پارسا جون بيا بخوابيم گفتي مامان من خوابم نمياد ميخوام كارتون نگاه كنم گفتم باشه و اداي برنامه عمو پورنگ رو درآوردم كه هر كاري ميكني بكن فقط خونه رو كثيف نكن و تو هم قول دادي كه خونه رو بهم نريزي و به زبان خودت گفتي مامان تو بخواب خسته اي قول ميدم خونه رو بهم نريزم و بعد از بازي وسايلم رو جمع كنم منم با خيال راحت و دل خوش به قول گل پسرم خوابيدم وقتي چشمام و باز كردم ديدم پسر خوش قولم نيست و توي خونه.... و نهايتاً در جواب من كه چرا خونه رو به اين روز انداختي ميگي مامان تو برو بخواب خسته اي من دارم كمكت ميكنم توي اتاق خودمو مرتب ميكنم و با اين حرفت مامان عصباني آروم گرفت و لبخند به لب به فكر عكاسي افتاد.
اينم كاردستي كه روز جمعه با جعبه دستمال كاغذي با كمك مامان درست كردي و اينم بگم كه فقط قيچي كردن به عهده مامان بود و بقيه كارها از جمله نقاشي و رنگ آميزي بر عهده خودت بود.
روز پنج شنبه آخرين روز ماه مبارك رمضان ما و خونه بابا حسين به مسافرت رفتيم در اسرع وقت در موردش مينويسم.