پارسا ميتونه بخونه
پارسا جان روز جهاني كودك تراشه هاي الماس رو بهت هديه دادم ولي بعد از اون توي اينترنت سرچ كردم بعضي جاها گفته بود آموزش خواندن و نوشتن به كودكان قبل از سن مدرسه خوبه و بعضي جاها نوشته بود خوب نيست و به همين دليل گفتم بهتره باهات كار نكنم و فقط سيدي اولش رو بهت دادم و تو هم با علاقه هر روز نگاش ميكني تا اينكه چند وقت پيش مشغول تميز كردن اتاقت بودم كه جعبه تراشه ها رو آوردم و نگاهي داخلش انداختم اومدي كنارم نشستي و در كمال تعجب ديدم چند تا از كارت ها رو بلدي بخوني و من ذوق زده بغلت كردم و بوسيدمت كه از كجا اينها رو ياد گرفتي گفتي توي سيدي نشون ميده. عزيزم تا الان بدون كمك و به تنهايي خواندن اين كلمات رو ياد گرفتي: مامان- بابا- نان- من- آب- دست- انگشت- دهان البته پارسا رو هم بلدي بنويسي و هم ميتوني بخوني.
عزيزم ديروز توديع و معارفه رئيس اداره مامان بود مرد بزرگوار و روشن فكر و با اخلاقي بود و متن قبل از اينكه در مورد راه رفتن كسي قضاوت كني كمي با كفش هايش راه برو كاملاً با اخلاقش جور در ميومد از خدا ميخوام هر جايي ميره موفق باشه آقاي رئيس به تو ارادت خاصي داشت ديروز من و بابا در مورد رفتنش با هم حرف ميزديم كه تو هم كاملاً متوجه شدي و ازم سؤال كردي آقاي ... رفته گفتم آره و برات توضيح دادم يك لحظه رفتي تو اتاقت ديدم اسپايدرمن و چند تا سرباز و شمشير و تفنگ بزرگت رو آوردي گذاشتي جلو روم كه مامان بريم ميگم كجا گفتي اداره ميگم چرا گفتي من زورم زياده ميرم همشون رو ميكشم و ميگم بيارينش پس نميذارم بره قربون اون قلب مهربونت برم تو هم خوبي و بدي رو متوجه ميشي. خداييش بچه ها هم دنياي خودشون رو دارن يه دنياي پاك و بي آلايش.
سه شنبه هفته پيش يك گردش يك روزه رفتيم وقت برگشت خونه عمت رفتيم و دختر عمت باهامون اومد ديروز اون پيشت بود وقتي از اداره برگشتم ديدم تموم خونه رو جارو و دستمال كشيده حتي حمام رو هم شسته بود دستش درد نكنه هر وقت مياد خونمون حسابي مامان رو شرمنده ميكنه اميدوارم يك روز بتونم جبران كنم ديروز بعد از ظهر دختر عمت برگشت خونشون خيلي دوست داشتي كه بازهم خونمون بمونه و اصرار كردي كه نره و تهديدش كردي اگه بره با تفنگ و سربازهات بهش حمله ميكني. متولد ارديبهشتي ديگه كاريت نميشه كرد در مقابل محبت عجيب انعطاف پذيري
بارها جمله ي دارم از خوشي سكته ميزنم رو شنيدم ولي هيچ وقت برام پيش نيومده بود تا اينكه ديشب واقعاً داشتم از خوشي (زبونم لال) سكته رو ميزدم. عصر ديروز همراه بابايي و عموت رفتي بيرون و بعدش آرايشگاه رفتي از اونجايي كه پنجمين باريه كه ميرين پيش آرايشگر خودت و به در بسته و موبايل خاموش بر ميخورين بابا برده بودت آرايشگاه ديگه و نزديك ساعت 9 برگشتين. من خونه پدر بزرگم بودم كه بابا زنگ زد و سريع برگشتم ديدم رفتي حموم و اصرار داري خودت حموم كني و من يه كوچولو كمكت كردم و از آنجاييكه روز قبل هم حموم رفته بودي پس آزادت گذاشتم و اين شد اولين حمومت به تنهايي. پس اين تاريخ هم بايد تو اولين كارهات ثبت بشه بعد از صرف شام باز هم عموت دنبالت اومد و رفتي خونه پدربزرگت من و بابا تنها بوديم ولي من به خاطر يكسري اتفاقات عجيب شاد بودم و توي همچين مواقعي نميتونم يك جا بند بيام پس به بابايي گفتم يك سر ميرم خونه آقا (پدربزرگم) و زود ميام و سريع زدم بيرون (خونه اونا با خونه خودم كمتر از 30 ثانيه فاصله داره همسايه رو برو ميشيم)نيم ساعتي خونه اونها بودم ولي حال و هواي اونجا كجا و حال و هواي دل من كجا دوباره برگشتم خونه خودمون بابا مشغول واليبال ديدن بود و من يك لحظه فكر كردم چكار كنم و بلاخره پاسخم رو گرفتم چون كامپيوتر تو اتاقته پس رفتم تو اتاقت و يكي از آهنگهاي مورد علاقم رو گذاشتم و بعدش.... ديدم بابا دم در اتاق وايساده و داره هاج و واج نگام ميكنه اتفاقي افتاده به منم بگو تا با هم شاد باشيم منم ميدونستم اگه دليل شاديم رو بگم كلم رو ميكنه پس ترجيح دادم بپيچونمش گفتم شادي كه دليل نميخواد گفت بعضي شاديها اونم از طرف تو حتماً دليل خاصي داره گفتم برو واليبالت رو ببين گفت فعلاً ديدن تو جالبتره گفتم كه اينطور پس تا جوابت رو نگيري نمي توني آروم بشي گفت دقيقاً واي خداي من كار داشت به جاهاي باريك ميكشيد بايد يه حربه اي به كار ميبردم براي كمتر شدن مجازاتم يه خورده خودم رو لوس كردم و با لب و لوچه ي آويزون تا اومدم اولش رو گفتم بابا برافروخته شد كه چند بار به تو بگم بزار...... و الي آخر شروع كرد به نصيحت كردن به خاطر اينكه ضد حال نخورم با يه معذرت خواهي و خواهش و تمنا كه حال امشبم رو درك كن از پيشش بلند شدم و دوباره رفتم تو اتاقت و به شادي يكنفرم ادامه دادم تا اينكه ساعت 12 شب تو از خونه پدربزرگت برگشتي و گفتي با عمو اشكان رفتم پارك و بستني خوردم و ماشين سواري كردم و خوش بوده منم بوسيدمت و گفتم خوشحالم كه امشب به مامان و گل پسرش خيلي خوش گذشته و در عوض بعضي ها بدشانسي آوردن و حتي تيمشون هم باخته بابا در جوابم گفت چند بار بگم ......