مشكلات من با جناب كامپيوتر
تا همين چند روز پيش مامان نازي بودم و روزي چندين مرتبه پارسا صدام ميزد مامان نازي بغلم كن، مامان نازي تشنمه ليوان بزرگ آب سرد اندازه خودش (خوب ديگه اينجوري آب ميخواد حتي نصف شبم بيدار شه اين همه كلمه رو ميگه) مامان نازي به بابا بگو اجازه بده برم خونه آقا آخه بابا حرف تو رو گوش ميده، مامان نازي... دو سه روزي ميشه به ندرت ميگه مامان نازي و در كمال ناباوري روز پنج شنبه اومده بهم ميگه عروسكم مياي با هم فيلم ببينيم بله چند روزيه كه ديگه مامان نازي نيستم و شدم عروسكم و قبل از تموم درخواستهاش ميگه عروسكم ميگم اينو از كي ياد گرفتي ريز ميخنده و ميگه نميدونم از من اصرار كه بگو و از پارسا انكار كه خودش تو ذهنش اومده تا اينكه متوجه شدم اين حرف قلمبه و سلمبه آقا پارسا دست آورد سيدي جديدشه نه اينكه بگم از حرفش بدم اومده نه اصلاً اينطور نيست اتفاقاً خيلي هم ذوقيدم ولي چند كلمه ديگرم هست حالا يادم نمياد قبلاً بهش اشاره كردم يا نه ولي چند وقت پيش روي كلمه بي صفت زوم كرده بود موندم چكار كنم با پارسايي كه اينهمه تحت تأثير برنامه ها قرار ميگيره از صبح تا وقت خواب بيش از 6 ساعت پاي كامپيوتر ميشينه و فيلم بن تن، بتمن، مرد عنكبوتي و پانداي كنگفو كار ميبينه و بعدش ادا و اصول اونا رو درمياره هر حربه اي در خصوص قطع كامپيوتر بكار ميبرم نهايتش دوباره تسليمش ميشم و دوباره كامپيوتر برقرار ميشه حربه جديدمم قصه فرشته مهربانه بهش گفتم از بس پاي كامپيوتر ميشيني و حرف مامان و بابا رو گوش نميدي فرشته مهربان سيم كامپيوترت رو قطع كرده و از اين حرفها گريه اي راه انداخت بيا و ببين همسري گفت بيا سريع وصلش كن براش الان سكته ميكنه آنچنان چشم غره اي بهش رفتم كه ديگه هيچي نگفت حتي به پارسا هم دلداري نميداد وقت خواب كلي قرار باهاش گذاشتم و الكي با فرشته مهربان صحبت كردم كه در صورتي كامپيوترت رو درست ميكنه روزي يك ساعت بشيني پاش و فيلم جنگي نبيني با كلي خواهش و تمنا قول داد هرچند مطمئنم به قولش نبايد دلخوش باشمشب بيدار نشستم تا آقا بخوابه و برم سيم ها رو به جاي خودشون وصل كنم (چون به محض اينكه مشكلي پيش بياد اول از همه ري استاردش ميكنه و بعد ميره سراغ كابلاش پس مجبورم جاي سيم ها رو عوض كنم) صبح وقت اومدن به اداره بيدار شد كمي كنارش دراز كشيدم گفت علوسكم بلو اداله بوسيدمش خواستم بلند شم گفت نميخواد بلي اداله اخلاجت كردن ميگم چرا ميگه بلاي اينكه زياد پيش من باشي خوب ديگه اولين روز هفته اول صبحي حسابي حالمو گرفت بعد سريع بلند شد پرسيد فرشته مهربون كامپيوترم رو درست كرده گفتم نميدونم اول صبحي نشست پاي كامپيوتر از صبح چندين بار باهاش تلفني حرف زدم كه دوباره قطعش ميكنه بلند شو ديگه ولي گوشش بدهكار نيست همين يك ساعت پيشم تماس گرفت كه به فلشته ي مهربون ملبوط نيست كامپيوتر خودمه و دوست دارم بشينم نگاش كنم گفتم آخه اون بچه ها رو دوست داره ميترسه چشماي قشنگت ضعيف بشن خيلي ريلكس گفت چشمامم مال خودمه به اون ربطي نداره الان موندم وقتي برگشتم خونه با پسر زبون دراز و بد قولم چيكار كنم دوباره سيم كامپيوترش رو قطع كنم و شاهد گريه و زاري و جيغ كشيدنش باشم يا بزارمش به حال خودش البته خودمونيم راست ميگه ديگه هم كامپيوتر مال خودشه هم چشماش اينم اضافه كنم كه يك مصيبت بزرگتر از كامپيوتر در راه دارم مدتيه كه آقا پارسا دلش گوشي لمسي ميخواد با تبلت همون روز پنج شنبه كه بهم گفت عروسكم كلي جو گير شدم و همون روز داداش جونم خونه نامزد جونش دعوت بودن و از اونجا تماس گرفتن اگه تبلت واسه پارسا ميخواي از مدلي كه تو ميخواي اينجا داره و من دارم با باجناقم ميرم بيرون تا واسش بيارم منم جو گير علوسك گفتنهاي پارسا سريع سفارش دادم كه حتماً بيار واسش مغازه دار گفته بود تموم شده اگه حتماً ميخواين تا يكي براتون بيارم و اينام سفارش دادن تا آخر هفته تبلت بدستش ميرسه و ديگه بجاي 6 ساعت بايد روزي 12 ساعت التماسش كنيم كه چشات كور شد پاشو ديگه ميگه دايي هابيل تبلت برام آورد ميگم فعلاً تموم شده هفته ديگه واست مياره ميگه شانس من (تازگيها تا چيزي برخلاف ميلش اتفاق مي افته ميگه شانس من) ديشبم در حين گريه برگشته بهم ميگه اصلاً ميخوام برم يه جاي ديگه تا از شر شما و فرشته مهربون راحت بشم