پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

پارسا امپراطور كوچولوي مامان و بابا

تعطیلات نوروز

1395/1/30 9:39
نویسنده : ماماني
555 بازدید
اشتراک گذاری

سال 94 تموم شد وارد سال 95 شدیم خدا رو شکر سال گذشته سال خیلی خوبی برامون بود امیدوارم امسالم با خوبی و خوشی به پایان برسه. تعطیلات عید رو جای دوری نرفتیم چند روزی مهمون داشتیم و بقیه اش اطراف شهر خودمون میرفتیم. روز سیزده هم ما و خانه پدرم، داداشم و بعدازظهر خواهرم به میاندار رفتیم من مثل سال گذشته تا 14 فروردین اداره نرفتم.

پارسا همراه خونه بابام به سرپل ذهاب رفته بود

از وقتی جنسیت نی نی مشخص شده دنبال اسم میگردیم حتی کتاب ثبت احوال رو آوردیم و یکی دو روز تو اون کتاب جستجو کردیم اینترنت که روزی چند بار سر میزنیم ولی هنوز اسمی که مورد پسندمون باشه پیدا نکردیم با توجه به اینکه اسم دختری میخوام که حتماً با "پ" شروع بشه یه خورده کارمون سخت شده ولی تا الان اسم پرستش (توسط پدرم)، پانیا (توسط خواهرم)، پناه(من و همسرم)، پانیسا(دخترخاله هام)، پانته آ مطرح شده وپارسا هم رو اسم پناه تأکید داره  نظر خودمون بیشتر رو پناه هست ولی هنوز ok نشده

9 فروردین آزمایش دیابت بارداری رو انجام دادم با وجود تمایل خیلی زیادم به شیرینی جات قندم نرمال بود.

18 فروردین نوبت دکتر داشتم خواهر همسرم و دخترش با ما بودن اونم نوبت دکتر داشت همسرم با اونا رفت چند ساعتی وقت داشتم تو این فاصله پارسا رو دندانپزشکی بردم 4 تا دندون جلوش از ردیف بالا افتاده 2 تاش دراومده ولی 2 تا نیشش هنوز درنیومده قبلاً به داندانپزشک نشون دادیم گفت مشکلی نیست ولی برای اینکه نگرانیم برطرف بشه اینبار پیش دندانپزشک کودکان بردم اونم همین حرف رو تأکید کرد و گفت تا 9 سال و نیمش بشه در نیاد مشکل نداره. وقتی داشتیم دندانپزشکی میرفتیم گفت بابا چرا با ما نیومد گفتم او با عمه رفته حالش خوب نیست برگشته بهم میگه بابا به جای اینکه فکر زن و بچش باشه به فکر خواهرشه باید با ما می اومد به ما چه خواهرش حالش خوب نیستتعجبتعجب منو میگی به خدا برق از سرم پرید پارسا اصلاً بچه ای نیست که از این چیزها بلد باشه کلاً تو دنیای بچگی سیر میکنه از همه مهمتر خودم هیچ وقت به این چیزا فکر نکردم و در موردش حرف نزدم حتی از خونه که اومدیم من و همسری اینجوری با هم برنامه ریزی کردیم چون نوبت دکتر خواهر همسرم زودتر از من بود او با اونا بره من و پارسا تا وقتی نوبت دکتر من میرسه کارهامون رو انجام بدیم. گفتم دوست ندارم دیگه از این حرفها بشنوم اگه تو بزرگ شی زن بگیری خواهرت مریض باشه به فکر زنتی و خواهرت رو ول میکنی گفت تو هم مریض بشی به فکر زنمم گریه(دختردارها بجنبید همچین پسری کمتر گیر میادخنده) گفتم 10 ساله من و بابا ازدواج کردیم برای اولین باره بابات خواهرش رو آورده دکتر اونوقت تو این حرف رو میزنی دوست ندارم دیگه تکرارش کنی و خلاصه کلی براش توضیح دادم که هر برادر در مقابل خواهرش یه مسئولیتی داره. بعد از اینکه برگشتیم دور از چشم پارسا به همسرم گفتم همچین حرفی زده اونم کلی خندید و گفت خوبه تورو میشناسم ولی در عجبم پارسا از این حرفها هم بلد باشهخنده

همون روز من و پارسا به چند تا مرکز خرید سیسمونی رفتیم و اولین لباس رو برای دخترم خریدم مبارکش باشه. یاد روزی افتادم که اولین لباس رو واسه پارسا خریدم ماه عسل مشهد رفته بودیم همونجا یه دست لباس نوزادی صورتی رنگ سایز صفر به نیت اینکه نی نی دار بشیم خریدیم و متبرکش کردیم بعد از اینکه پارسا دنیا اومد با وجود اینکه رنگ لباس دخترانه بود ولی براش استفاده کردم.

وقتی واسه عید پارسا لباس میخریدیم یک دست لباس ورزشی تیم بارسلونا شماره مسی رو هم خرید از اون موقع باید به زور لباس رو از تنش دربیاری یه وضعی شده هر لباسی که میپوشه اون بلوز شورت رو روش میپوشه با جورابی که 5 دقیقه طول میکشه پاش کنم وقتی شورت روی شلوار راحتیش رو می بینم احساس خفگی می کنم از این مهمتر یه توپ به قول خودش قانونی گرفته که به هر جای بدنت برخورد کنه تا چند دقیقه درد داره وقتی من از اداره میام تکالیفش رو انجام داده از همون لحظه مشغول کوباندن توپ به درو دیواره و یکسره گزارش میده مسیییییییییی مسییییییی خلاصه آرزوی یه استراحت رو به دلمون گذاشته.

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

نرم افزار حسابداري
26 اردیبهشت 95 11:55
ممنون از مطالب خوبي که به اشتراک ميگذاريد، به وبلاتون علاقه مند شدم و باز هم سر ميزنم
موتور برق
27 اردیبهشت 95 0:35
مطالب شما بسيار جذاب است، موفق و پيروز باشيد.