پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 روز سن داره

پارسا امپراطور كوچولوي مامان و بابا

فرشته دوم زندگیم

1394/9/30 9:29
نویسنده : ماماني
456 بازدید
اشتراک گذاری

16 آبان بی بی چک ورود فرد جدیدی به خانه ما رو نشون داد هنوز باورم نمیشه تصمیمی که چهار پنج ماهی دارم بهش فکر می کنم عملی شده حالتی بین خوشحالی و دو دلی از درست بودن تصمیمم دارم.

پنج شنبه بعد از ظهر رفتیم خریدهامون رو انجام دادیم و قراره به امید خدا فرداش نذری امام حسین درست کنیم بعد از ظهر من و همسری به مرغداری رفتیم و مرغ خریدیم غروب 2 تایی بیش از 60 کیلو ران و سینه مرغ رو تو حیاط پاک کردیم هوا سرد بود این همه کار واقعا خستم کرده بود دیگه نتونستم تا آخر کمکش کنم وقتی رفتم تو خونه تا حدود نیم ساعت نمیتونستم تکان بخورم شب دختر خاله هام با خواهرم اومدن واسه کمک وقتی اونا اومدن ما کارهای اولیه رو تمام کرده بودیم فرداش زنداییم و خودم غذا رو درست کردیم بعدش بقیه اومدن. همسری که شرایطم رو میدونست سعی می کرد همه کارهای سنگین رو خودش انجام بده ولی صبح او واسه خرید رفت بیرون من و زنداییم برنج ها رو درست کردیم. واسه شستن ظروف و تقسیم کردن دیگه اذیت نشدم چون کمکی زیاد بود ولی تا چند روز می ترسیدم با وجود این همه کار و جابجا کردن قابلمه های سنگین مشکلی برام پیش نیاد ولی خدا رو شکر به خیر گذشت.

سه شنبه 3 آذر اولین سونوگرافی رو انجام دادم سونو شش هفته و یک روز رو مشخص کرد هنوز قلب جنین تشکیل نشده. بعدم جواب سونو رو نشون متخصص دادم گفت دو یا سه هفته دیگه تکرارش کن. دکتر آزمایشات بارداری رو برام نوشت با توجه به اینکه قبل از بارداری چکاب انجام داده بودم آزمایشات رو کامل ننوشت. آزمایشات رو آخر آذر انجام دادم و هنوز نتیجه رو نگرفتم. توی اولین فرصت میخوام برم پیش دکتر صانعی امیدوارم بهم وقت بده

9 آذر خونه بابام نذری داشتن من و همسرم واسه پخش کردن رسیدیم روز بعدشم جلسه داشتم که وقت برگشت راننده اداره پارک ممنوع پارک کرده بود جرثقیل ماشین رو برده بود پارکینگ بعد از کلی معطلی با آژانس برگشتیم دو روز بعدشم پدر دوستم تو شهر دیگه فوت شد رفتیم فاتحه وقت برگشت پارسا بهانه گیری کرد گفت باید بریم کنار سدی که تو مسیرمونه هوا خیلی سرد بود منم لباس مناسب همراهم نبود باران شروع کرد باریدن شب حدود ساعت 11 شب گلو دردم شروع شد. بعد از یک هفته پر کار و پر رفت و آمد حالم اصلا خوب نیست سرماخوردگی از یک طرف حالت تهوع شدید بخصوص صبح ها و شب قبل از خواب امانم رو بریده مرتب قرص دمیترون می خورم حتی آمپول ب12 هم تزریق کردم ولی تأثیر نداره استفراغ و حالت تهوع شدید و حساس شدن به بوهای اطرافم امانم رو بریده به هیچ وجه نمیتونم در یخچال رو باز کنم به محض اینکه بوی یخچال به مشامم بخوره بالا میارم. ورود سیب و موز به خونمون ممنوع شده بوی نان داغ، ترشی،پودر ماشین لباس شویی، صابون و شامپویی که چند ساله داریم استفاده میکنیم بوی مام، ادکلن های همیشگیمون، حتی بوی پالتویی که تازه خریدم نگاه کردن به بیشتر لباسهای خودم و همسرم و پارسا باعث میشه بالا بیارم. وقتی پارسا میاد تو بغلم سریع روم رو بر میگردونم چون بوی لباسهاش اذیتم میکنه همسرم سریع صداش می کنه پیش خودش یا میاد اونو از بغلم میگیره پارسام بیشتر خودش رو بهم میچسبونه . در یک کلام حالم خیلی بده

سد زاگرس گیلانغرب

پارسا رو در جریان اینکه قراره صاحب خواهر یا برادر کوچکی بشه گذاشتیم و بهش گفتیم این یه راز سه نفریه و باید بین خودمون بمونه پارسا دوست داره بچه پسر باشه تا با هم شمشیر بازی کنن من و همسرم از خدا خواستیم یه بچه سالم، خوش قدم و عاقبت به خیر بهمون بده و یه کوچولو هم ته قلبمون دوست داریم بچه دختر باشه. پارسا مرتب باهاش حرف میزنه به قول خودش واسه دراومدنش لحظه شماری میکنه فعلاً اسم نی نی روشه وقتی میخواد ما رو قسم بده یا خودش قسم میخوره میگه جان نی نی

از درس و مشق پارسا راضیم خدا رو شکر بچه باهوشیه و همه چیز رو تو کلاس یاد می گیره به قول خودش شاگرد اول کلاسه معلمشون خیلی ازش راضیه میگه پارسا رو الگوی بقه بچه ها کردم خطشم عالیه فقط مشکلی که وجود داره حساس بودن بیش از اندازه معلمش میگه اگه ازشون درس بپرسم از پارسا نپرسم و بقیه رو تشویق کنم پارسا یه جوری میشه واسه همین همیشه ازش درس می پرسم و تشویقش می کنم به همسرم گفتم با مشاور صحبت کنیم ولی راضی نشد و گفت بچه اس دیگه چون توی خونه مرکز توجه انتظارداره تو مدسه هم اینجوری باشه

مربی ورزششون همیشه 2 تا از همکلاسیهاش رو واسه یارگیری انتخاب میکنه و همونها رو کاپیتان میکنه همین باعث شده روزهایی که ورزش داره ظهرش با کلی بهانه گیری بر گرده خونه پارسا بچه توداریه و همه چیز رو بروز نمیده بعد از اینه چندین بار ازش پرسیدم بلاخره بحث کاپیتانی و این چیزها رو به خواهرم گفته بود منم به مدیر مدرسه و معلمشون گفتم با مربی ورزش صحبت کنن و بهش بگن هر هفته یکی از بچه ها رو کاپیتان کنه که تو روحیشون تأثیر بد نداشته باشه. من عقیدم اینه تجربه خیلی تو کار تدریس و موفق بودن معلم تأثیر داره یه معلم باید روانشناس خوبی هم باشه معلم کلاسشون جوری با بچه ها رفتار کرده که پارسا خیلی دوستش داره و حرفش رو قبول می کنه وقتی میگه خانمم گفته امکان نداره حرفش 2 تا بشه حتی راز سه نفرمون رو به خانمش گفته

اولین جایزه ای که خانم معلمشون زحمتش رو کشیده بود

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

الهام
16 اردیبهشت 95 13:58
تبریک میگم عزیزم ایشالا قدمش براتون پرخیر و برکت باشه