پارساپارسا15 سالگیت مبارک

پارسا امپراطور كوچولوي مامان و بابا

یکی یکدونه مامان و بابا تولدت مبارک

1394/2/5 16:43
نویسنده : ماماني
1,302 بازدید
اشتراک گذاری

"در آسمان آبی دلم جایی برای ابرها نیست"

خدایا به خاطر تمام داده هایت بخصوص همه زندگیم، عشقم، نفسم پارسای عزیزم شکر

سه شنبه اول اردیبهشت تولد 6 سالگی پارسا بود از دو هفته قبلش به پارسا گفتیم که تولدت نزدیکه ازش نظر خواستیم خودش انتخاب کنه که جشن تولدش رو توی خونه برگزار کنیم یا مدرسه از آنجاییکه یکی از همکلاسیهاش روز تولدش شیرینی آورده بود کلاس پارسا فکر میکرد که نمیتونه توی کلاس تولد بگیره و فقط میتونه شیرینی ببره منم گفتم با خانمتون صحبت میکنم اگه اجازه داد دوست داری توی مدرسه باشه؟ اونم با اشتیاق رضایت خودش رو اعلام کرد منم با مربیشون تماس گرفتم اونم گفت میتونین تولدش رو توی مدرسه برگزار کنین خودمون کلاس رو براش تزئیین میکنیم گفت موسیقیم آزاده. یک هفته قبل از تولدش کادوش رو خریدیم وقتی فروشنده متوجه شد کادو تولدشه بهش تخفیف داد اومدیم خونه ازش میپرسیدن پارسا دوچرخت رو چند خریدی قیمت اصلیش رو میگفت و در ادامه میگفت فروشنده 30 هزار بهم کادو تولد دادخندونک

اینم کادو تولد آقا پارسا

 

روز سه شنبه من و همسری هر دومون مرخصی گرفتیم ساعت 9صبح رفتیم کیکش رو آوردیم میخواستیم کیکش رو بره ناقلا سفارش بدیم ولی پارسا باب اسفنجی رو انتخاب کرد من و خواهرم و همسرم رفتیم مدرسه وقتی وارد حیاط مدرسه شدیم زنگ تفریح بود بچه ها این همه بادکنک و کیک و تزئینات رو توی دست ما دیدن همه شروع کردن به کف زدن و تولدت مبارک گفتن اسم پارسا رو که روی کیک دیدن شروع کردن به پارسا تولدت مبارک و هر کدام چیزی میگفتن یکی میگفت وای کیک تولد باب اسفنجی یکی دیگه میگفت چقدر بادکنک به خواهرم گفتم کاش میدونستیم الان زنگ تفریحه کمی دیگه میامدیم بچه ها گناه دارن نکنه دلشون کیک بخواد تا وقتی به سالن رسیدیم همه کف و سوت زنان دنبالمون آمدن

کلاس پاسا طبقه دوم ساختمان بود رفتیم داخل کلاسش، پارسا که صندلی روبروی در نشسته بود به محض دیدن ما آنچنان لبخند پت و پهنی روی لبش نشست که هر چه سعی کرد مخفیش کنه نتونست بچه های کلاسم که معلوم بود همه منتظر آمدن ما هستن از سر جاشون بلند شدن و شروع کردن ورجه وورجه کردن میخواستیم تزئیناتی که همراه خودمون بردیم رو به در و دیوار وصل کنیم با توجه به جو کلاس امکانش نبود سریع میز رو چیدیم و چند تا بادکنک آویز کردیم و به هر کدام از بچه هام یک بادکنک دادم و سریع چند قطعه عکس گرفتم و بعد پارسا شمع تولدش رو فوت کرد و بعدش کیک رو تقسیم کردیم و در آخر بچه ها با آهنگ تولدت مبارک عمو پورنگ شروع کردن  به خیال خودشون به رقصیدین که بیشتر شبیه پریدن برای بادکنکها بود و در آخر بعد از جمع کردن کلاس و تشکر از مربی پارسا و سرایدارشون با خواهش و تمنا ساعت 11 پارسا رو آوردیم خونه چون میخواست نیم ساعت باقیمانده رو هم آنجا بمونه

 

پارسا و 2 تا دوست صمیمییش ایلیا و ارشیا، ایلیا (سمت راست تصویر) توی کوچه روبروی ما میشینن دوتاییشون هم سرویسی پارسا هستن ایلیا هفته ای دو سه بار میاد خونه ما پیش پارسا معمولاً 5 بعدازظهر میاد و تا 11 شب خونمون میمونه پارسام تا الان یکبار رفته خونه اونا ساعت 6 رفت و 10 شب من و باباش رفتیم دنبالش (اینم اولین مهمونی گل پسر من به خونه دوستش واسه شام) ایلیا پسر خیلی مودبیه همین باعث شده از موندش با پارسا خوشحال باشم و همون روز اول که اومد خونمون خودم اجازه موندش رو از مامانش گرفتم.

اینم بچه های هم کلاسی پارسا

پارسا با ایلیا و ارشیا قسمت سمت چپ کلاس روبروی در ورودی میشینه

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

الهام
28 اردیبهشت 94 18:04
سلام عزیزم تولدت هزاران بار مبارک پسرم جشن تولد بسیار استثنائی بوده دست مامانت درد نکنه الهی که تا همیشه شاد باشی و سایۀ پدر و مادر روی سرت
ماماني
پاسخ
ممنون دوست خوبملطف داری
بابا و مامان
8 خرداد 94 8:28
تولدت مبارک عزیزم
ماماني
پاسخ
ممنون