پارساپارسا15 سالگیت مبارک

پارسا امپراطور كوچولوي مامان و بابا

نميدونم چرا؟؟؟؟؟؟

از 25 مرداد ميخواستم وبت رو به روز كنم ولي همش امروز و فردا ميكردم تا اينكه بلاخره طلسم شكسته شد مدتيه خيلي تنبل شدم البته اين تنبلي فقط مربوط به نوشتن نميشه و به تموم امورات زندگيم مربوط ميشه مثلاً قبلنا وقتي كه گردگيري ميكردم نهايتا، توي 5 روز تموم خونه مرتب ميشد و برنامه ريزيم اينجوري بود كه واسه اتاق خودمون و اتاق پارسا هر كدام يك روز، آشپزخونه يك روز، هال يك روز و يك روز هم مربوط به سرويس ها و خورده كاريهاي ديگه ميشد اما باورش براي خودمم سخته كه الان 15 روزه شروع به گردگيري كردم فقط تونستم آشپزخونه رو  (توي 6 روز) تميز كنم و يك سري كارهاي پيش پا افتاده ديگه يعني در كل خونه رو تميز نكردم هيچ همه جا رو بهم ريختم و براي رد شدن از ...
20 شهريور 1392

اندر احوالات آقا پارسا

 گالري زيباي كودكان زحمت اين عكس رو كشيده دستشون درد نكنه بعضي وقتها يه چيزي ميگي كه ... روز شنبه 15 تير واسه خريد لباس رفتيم ايلام داشتم حاضرت مي كردم به خاله گفتم ضد آفتاب پارسا داره تموم ميشه نميدونم دوباره همين مارك رو براش بگيرم يا عوضش كنم زودتر از خاله گفتي مامان برام كرم حلزون بخر من و خاله كلي به حرفت خنديديم ميگم پسرم كرم حلزون واسه بچه ها نيست برا بزرگتراس سريع رفتي تو اتاق و به بابا گفتي به مامان بگو كرم حلزون واسه بچه هاس تا برام بخره خلاصه بعد از اون ضد آفتاب برات خريدم و الان هر وقت ميخوايم بريم بيرون ميگي مامان برام حلزون نميزني توي راه كه داشتيم ميرفتيم ايلام همش خوراكي ها رو به بابات ميدادي كه بخوره خاله گفت...
23 مرداد 1392

پارسا ميتونه بخونه

پارسا جان روز جهاني كودك تراشه هاي الماس رو بهت هديه دادم ولي بعد از اون توي اينترنت سرچ كردم بعضي جاها گفته بود آموزش خواندن و نوشتن به كودكان قبل از سن مدرسه خوبه و بعضي جاها نوشته بود خوب نيست و به همين دليل گفتم بهتره باهات كار نكنم و فقط سيدي اولش رو بهت دادم و تو هم با علاقه هر روز نگاش ميكني تا اينكه چند وقت پيش مشغول تميز كردن اتاقت بودم كه جعبه تراشه ها رو آوردم و نگاهي داخلش انداختم اومدي كنارم نشستي و در كمال تعجب ديدم چند تا از كارت ها رو بلدي بخوني و من ذوق زده بغلت كردم و بوسيدمت كه از كجا اينها رو ياد گرفتي گفتي توي سيدي نشون ميده. عزيزم تا الان بدون كمك و به تنهايي خواندن اين كلمات رو ياد گرفتي: مامان- بابا- نان- من- آب- دست-...
10 تير 1392

سالگرد ازدواجمون مبارك

بر من مباد بي تو ماندن بي تو بودن عزيزم سالگرد ازدواجمان مبارك الان دقيقاً ساعت 19 و 33 دقيقه روز جمعه 24 خرداده و من هنوز....... زياد وقت نوشتن ندارم فقط اومدم تو وبلاگ گل پسرم اين روز رو به خودم و همسري تبريك بگم و از خداوند به خاطر همه داشته هام به خصوص همسر مهربان و پارساي عزيزم تشكر كنم و نداشته هام رو ازش بخوام. پارسا جونم اينم اضافه كنم امشب اولين شبيه كه مجبورم ازت دور باشم گلم اميدوارم مامان و ببخشي و بدون مامان بتوني راحت بخوابي فكرشو بكنيد توي اين شرايط كه وقت سر خاروندن ندارم نشستم وبلاگ نويسي اگه كسي متوجه بشه دارم چيكار ميكنم........ بابا مگه چي شده واسه من امروز يك روز مهمه هر چي باشه سالگرد ازدواجمه تازه ظهر يك س...
24 خرداد 1392

پارسا و مهد كودك

با نزديك شدن به فصل امتحانها و رفتن خاله جون به خوابگاه دوباره دل نگراني هاي مامان شروع شد ولي اين دفعه خودت كمك بزرگي به مامان كردي وقتي ازت سؤال كردم ميخواي بزارمت خونه باباحسين يا مهد يا خونه مامان اختر مهد رو ترجيح دادي و بلاخره به مهد رفتي مامان دو روز مرخصي گرفت و روز اول باهات اومد و از ساعت 9 تا 11 و نيم پيشت بودم اول از كنارم تكان نخوردي ولي بعد از زمان كوتاهي با بچه ها شروع به بازي كردي و در آخر به زور راضي شدي برگردي روز دوم هم توي مهد موندي و مامان خونه اومد و ساعت 11 و نيم خاله جون اومد دنبالت و در واقع خيلي زودتر از اوني كه فكرش رو ميكردم به اونجا عادت كردي روزهاي بعد هم از ساعت 7 و نيم تا 11 و نيم مهد ميموني و بعد باباحسين ميا...
13 خرداد 1392

روز تولد پارسا و خريد خونه

نازنين پسرم اول ارديبهشت روز تولدت بود چون روز يكشنبه ميشد و مامان اداره بود چند روز زودتر واست يك جشن كوچولو گرفتيم و تنها مهمانمون خاله جون بود از طرفي توي پستهاي قبلي نوشتم كه مدت زيادي دنبال خونه گشتيم ولي نتونستيم خونه مورد نظرمون را پيدا كنيم و نهايتاً مجبور شديم كنار اداره مامان زميني بخريم كه مجوز ساخت و سازش هنوز آزاد نشده بود با وجوديكه بيش از 9 ماه از خريد زمينمون گذشه بود ولي هيچ اقدامي واسه گرفتن مجوزش انجام ندادن به همين دليل تصميم قطعي گرفتيم كه زمين رو بفروشيم و خونه بخريم و اين مدت تقريباً اكثريت بعدازظهرا وقتمان رو به ديدن خونه و بنگاه گشتن ميگذرونديم كه البته زياد هم واسه تو بد نبود چون هر روز بعد از برگشتن از بنگاه يك ساع...
2 ارديبهشت 1392

تولدت مبارك

پارسا جان ميلاد تو شيرين ترين بهانه ايست كه مي توان با آن به زندگي دل بست و در ميان اين روزهاي شتابزده عاشقانه تر زيست ميلاد تو معراج دستهاي من است وقتي كه عاشقانه تولدت را شكر مي گويم نفسم تولدت مبارك   ...
1 ارديبهشت 1392

باورم نمیشه

باورم نمیشه کمتر از نیم ماه دیگر 4 ساله میشود انگار همین دیروز بود که پسرکی با وزن 3300 و قد 51 سانت با سری پوشیده از موهای سیاه پرکلاغی را تو بغلم گذاشتن و من در آن لحظه احساس کردم خوشبخت ترین آدم دنیا هستم. وقتی برای اولین بار زیر گردنش را بوییدم بوی بهشت را احساس کردم. وقتی برای اولین بار نگاهش را در چشمانم دوخت، دلم برایش پر کشید. وقتی برای اولین بار مامان گفت دنیا را به من دادند. وقتی ناشیانه تنها شمع روی کیک تولد یکسالگیش را فوت کرد تمام روشنایی های دنیا را به من هدیه داد. و هم اکنون باورش برایم سخت است که پسرک 3300 کیلویی خودم آقایی شده با وزن 18 کیلو و کوچولوی 51 سانتی متری من هم اکنون 108 سانتی متر قد کشیده و 12 روز دیگر ت...
18 فروردين 1392