پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

پارسا امپراطور كوچولوي مامان و بابا

افتادن دندون

حدود سه ماهه نه توی وبلاگ پارسا چیزی نوشتم نه به وبلاگ دوستامون سر زدم که علاوه بر  تنبلی کمبود وقت  هم بی تأثیر نبوده کلی حرف برای گفتن دارم که مهمترینش افتادن 4 تا از دندونهای شیری پارسا میشه (دندونهای جلوییش) اول دندون پایینی سمت راست و دوم دندون پایینی سمت چپ و بعد دندون بالایی سمت راست و بعدش دندون بالایی سمت چپ. اولین دندونش که لق شد دادم داییم براش درش آورد دومی رو که لق شد گذاشتم گفتم شاید خودش بیافته یه روز که دهنش رو نگاه کردم دندون جدیدش از زیر دندون جلوییش دراومده بود داییم اون دندون و دندون سومیش رو هم درآورد براش ولی چهارمین دندونش که خیلی اق شده بود من اداره بودم خواهرم تماس گرفت گفت پارسا از مدرسه اومده خونه گرفته د...
15 دی 1393

پارسای من پیش دبستانی شده

پارسا لحظاتی قبل از رفتن به مدرسه همونطوریکه قبلاً گفتم پارسا رو توی مدرسه ای ثبت نام کردم که قرار بود خانم صورتیان اونجا باشن اما وقت تقسیم بندی مربی ها خانم صورتیان رو به مدرسه دخترانه داده بودن و 2 تا مربی دیگه برای پیش دبستانی ها انتخاب شده بودن فکر کنید 2 تا مربی برای یک کلاس با توجه به اینکه مدرسه تا خونه بابام 5 دقیقه فاصله داشت به اداره خودمم نزدیک بود گفتم با وجود اینکه خانم صورتیان مربیشون نشده همونجا میزارمش شنبه پنجم مهرماه پارسای من اولین روز ورود به مدرسه اش رو تجربه کرد مدرسه تیم بعد از ظهر بود مرخصی گرفتم و ساعت 12/45 من و همسرم پارسا رو بردیم مدرسه بچه ها سر صف بودن و پارسا هم رفت توی صف و بعد توی کلاس رفتن بعضی از ...
15 مهر 1393

خیلی نگرانم

 بعد از کلی پرس و جو چهارشنبه 18 تیر ماه پارسا رو واسه پیش دبستانی ثبت نام کردیم معیار مهم من برای ثبت نام اول مربیش بود و بعد مدرسه توی این مدت کلی تحقیق کردم حتی از رئیس اداره آموزش و پرورشمون نظر خواستم و چند وقت پیش که توی یک جلسه باهم بودیم پرسید پارسا رو کجا ثبت نام کردی گفتم هرجاییکه خانم صورتیان باشه میزارمش یکی دیگه از اعضای جلسه پرسید کلاس چندم میره وقتی گفتم پیش دبستانی آنچنان با تعجب نگام کرد فکر کنم توی سلامت عقلیم مشکوک شده بود بعد از چند ثانیه مکث گفت پیش دبستانی که زیاد مهم نیست اصلاً فکر نکنم اجبار باشه پارسا رو توی دبستان معراج ثبت نام کردیم البته ثبت نام کردم هنوز مدارکش رو تحویل ندادیم و فقط تلفنی مشخصاتش رو به مدیر...
12 مرداد 1393

درد دل

شنبه 17 خرداد پدربزرگ مهربانم برای همیشه از بین ما رفت نمیدونم چجوری غم درونم رو به زبان بیارم غمی که تا روزی که زنده باشم قلبم رو میسوزونه تحمل دیدن جای خالیش رو ندارم. آقام خیلی مهربون بود خیلی هوای ما رو داشت و نسبت به ما احساس مسئولیت میکرد هنوز باورش برام سخته خیلی سخت همیشه از خدا میخواستم از عمر من کم کنه و به عمر پدربزرگم اضافه کنه چون وجودش توی اون خونه باعث دلگرمیم میشد به هر حال او رفت اینبار از خدا میخوام مادربزرگ رو برامون نگه داره. اصلاً حالم خوب نیست سریع عصبی میشم توی این یک هفته به خیلی واقعیت ها پی بردم از خیلی ها کینه بدل گرفتم از چند نفری متنفر شدم و تازه متوجه شدم "نیکی چو از حد بگذرد نادان خیال بد کند" میخواست...
24 خرداد 1393

از کجا شروع کنم؟؟؟؟؟؟؟

نمیدونم از کجا شروع کنم از تعطیلات عید، از روز مادر یا از روز تولد پارسا و یا از کاری که 2 شب قبل پارسا انجام داد؟؟؟ ترجیح میدم از اتفاق 2 شب قبل شروع کنم: روز جمعه خونه بودیم و از بعد از ظهر میخواستیم بریم خونه بابام ولی تصمیم گرفتیم بعد از شام و بعد از تمام شدن سریال ستایش بریم سریال که تموم شد آماده بیرون رفتن بودیم که زنگ در خونه به صدا دراومد همسرم درو باز کرد و برادر شوهرم و یکی از فامیلهای دورشون (که برای اولین بار بود میومد خونمون) اومدن خونمون وقتی دیدن ما آماده بیرون رفتنیم گفتن زیاد نمیمونیم نیم ساعت میشینیم و میریم منم سریع رفتم چایی گذاشتم خواهرم خونه ما بود اونم اومد توی آشپزخونه که پارسا هم اومد تو با صدای بلند گفت این چه وقت ...
8 ارديبهشت 1393
1013 12 20 ادامه مطلب

فرهنگ لغت پارسا

اينم آخرين پست سال 92 ما كه اختصاصش دادم به كلمات قلمبه و سلمبه پارسا به نظرتون كدن يعني چه؟ تا وقتي خودم معنيش رو مينويسم ميتونيد فكر كنيد پارسا اين كلمه رو به جاي چه تلفظ كرده هر چند بعيد ميدونم بتونين بهش اشاره كنين. ديروز غروب پارسا بهم ميگه مامان بيا بگيرم بغل دست و پام و گم كردم فكر كردم بچم ضرب المثل دست و پام و گم كردم رو اشتباه متوجه شده اومدم يكساعت براش توضيح دادم كه دست و پام و گم كردم يعني هول شدم يعني نميدونم چه كار انجام بدم بعد از كلي توضيحات من ميگه ولي من منظورم اين نيست كه هول شدم منظورم اينه دست و پا ندارم تو بايد بغلم كني اينقدم حرف نزن حوصله ندارم دارم حاضرش ميكنم بريم بيرون لباسش گوشش رو اذيت كرد ميگه اين و...
26 اسفند 1392

مشكلات من با جناب كامپيوتر

تا همين چند روز پيش مامان نازي بودم و روزي چندين مرتبه پارسا صدام ميزد مامان نازي بغلم كن، مامان نازي تشنمه ليوان بزرگ آب سرد اندازه خودش (خوب ديگه اينجوري آب ميخواد حتي نصف شبم بيدار شه اين همه كلمه رو ميگه ) مامان نازي به بابا بگو اجازه بده برم خونه آقا آخه بابا حرف تو رو گوش ميده، مامان نازي... دو سه روزي ميشه به ندرت ميگه مامان نازي و در كمال ناباوري روز پنج شنبه اومده بهم ميگه عروسكم مياي با هم فيلم ببينيم بله چند روزيه كه ديگه مامان نازي نيستم و شدم عروسكم و قبل از تموم درخواستهاش ميگه عروسكم ميگم اينو از كي ياد گرفتي ريز ميخنده و ميگه نميدونم از من اصرار كه بگو و از پارسا انكار كه خودش تو ذهنش اومده تا اينكه متوجه شدم اين حرف قلمبه...
10 اسفند 1392

روزهاي خوب

توي اين مدت آنقد اتفاق هاي متعدد افتاد كه كمتر فرصت كردم از گل پسرم بنويسم يادم مياد توي چند پست قبل نوشتم كه آقا پارسا رو كمتر از 2 هفته مهد گذاشتم و توي اين مدت كوتاه آنچنان دلبستگي به اونجا پيدا كرده كه مرتب ميگه دوست دارم دوباره برم مهد كلي شعر هم ياد گرفته و اين شد كه من و باباش تصميم گرفتيم از ماه آينده دوباره بزاريمش همون مهد البته روزي 2 ساعت از ساعت 9/30 تا 11/30 چند تا شعرهايي كه ياد گرفته همين جا ميزارم چون خودم وقتي ميخوام شعر جديدي به پارسا ياد بدم كلي اينترنت گردي ميكنم و با پيدا كردن يك شعر جديد در حد شاعرش خوشحال ميشم *اتل متل يه مورچه        قدم ميده تو كوچه         اومد ي...
7 اسفند 1392